چو گنجشگ در بازديد از قفس،
قرارش نماند اندر آن يك نفس
جو باد صبا زان زمين سير كرد
نه سيرى كه بادش رسيدى به گرد
گرفتند، حالى، جوانمرد را:
كه حاصل[1] كنى سيم يا مرد را
به بيچارگى راه زندان گرفت
كه مرغ از قفس رفته نتوان گرفت
شنيدم كه در حبس چندى بماند
نه شكوت نوشت و نه فرياد خواند
زمانها نياسود و شبها نخفت
برو پارسايى گذر كرد و گفت:
نپندارمت مال مردم خورى
چه پيش آمدت تا به زندان درى؟
بگفت: اى جليس[2] مبارك نفس،
نخوردم به حيلتگرى مال كس
يكى ناتوان ديدم از بند، ريش
خلاصش نديدم بجز بند خويش
نيامد به نزديك رايم پسند،
من آسوده و ديگرى پاىبند
بمرد آخر و نيكنامى ببرد
زهى زندگانى كه نامش نمرد
تنى زندهدل، خفته در زير گل
به از عالمى زنده مردهدل
دل زنده هرگز نگردد هلاك
تن مرده[3] دل گر بميرد چه باك!
حكايت (10) [يكى در بيابان سگى تشنه يافت ....]
يكى در بيابان سگى تشنه يافت
برون از رمق در حياتش نيافت
كله[4]، دلو كرد آن پسنديده كيش
چو حبل[5] اندر آن بست دستار[6] خويش
به خدمت ميان بست و بازو گشاد
سگ ناتوان را دمى آب داد
خبر داد پيغمبر از حال مرد:
كه داور گناهان او عفو كرد
[1] كه حاصل كنى ...: در نسخه شوريده:« كه حاضر كند سيم يا مرد را» بنابر نسخه فروغى فعل« بايد» حذف شده است و ضبط فروغى درستتر مينمايد.
[2] جليس: جمع آن« جلسا» وزن فعيل براى مشارك در فعل ميآيد مانند: كليم، همسخن- نديم، همدم. در نسخه علىيف« به گفتا كه هان» ضبط شده.
[3] - در نسخه فروغى« تن زندهدل گر بميرد چه باك» ضبط شده.
[4] كله دلو كرد ...: اشاره است به حديث نبوى، با اين تفاوت كه در حديث بجاى كله« خف با ضم اول و تشديد فاء بمعنى موزه» آمده است.
[5] حبل: ريسمان، طناب.
[6] دستار: عمامه.