ياد مىگرفتند تا زنى (اجنبى) را محبوب مردى كرده و يا مردى
را محبوب زنى كنند و به اين ترتيب بين زن و شوهر جدايى اندازند، سپس خداوند
مىفرمايد: «وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ
اللَّهِ» (و آنان نميتوانند بكسى آزارى رسانند مگر با اذن خدا) يعنى آن مردم طالب
سحر و جادو به كسى آزار نمىرسانند مگر با اذن خدا، و مراد از اذن اين است كه خدا
از اين كار آنان اطّلاع دارد و در عين حال، ايشان را به حال خود رها مىكند، زيرا
اگر مىخواست، با جبر و زور جلوى كار آنان را ميگرفت.
سپس ميفرمايد: «وَ
يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ» (چيزى ياد ميگيرند كه
به آنان ضرر مىرساند و نفعى برايشان ندارد) زيرا وقتى سحر را آموختند و غرضشان،
سحر و جادو كردن ديگران و ضرر زدن به آنان باشد، در واقع چيزى را آموختهاند كه در
دينشان به آنان ضرر زده و در امر دين نفعى به حالشان نداشته است، بلكه به اين
وسيله از دين خدا خارج مىشوند، و اين مردم خود مىدانستند كه كسى كه دين خود را به
اين مطالب بفروشد، در آخرت نصيبى از بهشت نخواهد داشت، سپس خداوند مىفرمايد: خود
را به بد چيزى فروختند (كه خود را در گرو عذاب قرار دادند) اگر مىدانستند كه