با حميد بن قحطبه طائىّ طوسىّ معامله داشتم، لذا عزم سفر
كرده، به نزد او رفتم. خبر آمدن من به او رسيد، بلافاصله مرا احضار كرد، من نيز با
لباس سفر در هنگام نماز ظهر به نزدش رفتم- و اين جريان در ماه رمضان اتّفاق افتاد-
وقتى بر او وارد شدم، ديدم در منزلى نشسته كه جوى آبى در آن بود و آب در آن جوى
روان بود، سلام كردم و نشستم، سپس طشت و تنگى آوردند و او دستهايش را شست و سپس به
من نيز دستور داد تا دستهايم را بشويم.
سفرهاى را انداختند و
من فراموش كردم كه ماه رمضان است و من روزه هستم[1] مشغول شده سپس يادم آمد و دست كشيدم،
حميد به من گفت: چرا نمىخورى؟ گفتم: اى أمير، ماه رمضان است و من نه مريض هستم و
نه ناراحتى خاصّى دارم كه لازم شود روزهام را بخورم و شايد جناب أمير، عذر و يا
مريضى و ناراحتى دارند و بدان سبب افطار مىكنند گفت: مريض نيستم و ناراحتى كه
باعث روزه خوردن شود نيز ندارم و كاملا صحيح و سالم هستم، سپس
[1]- بايد توجّه داشت كه بر مسافر روزه حرام است و
گوينده ظاهرا فراموش كرده است. و يا سنّى است.