در صفات خدا تصديق كند كه صاحب حيات وقدرت
وعلم[1]]m
.b 22[ و اراده
و كلام است و هيچ چيز مانند او نيست و شنوا و بيناست. و امّا در امر متعلّق به روز
آخرت تصديق كند به بهشت و دوزخ و صراط و ميزان و حساب و شفاعت و غير اينها. و واجب
نيست كه تفحّص كند از حقيقت صفتها و از اينكه كلام خدا و علم او [و] غير اينها
حادث است يا قديم، بلكه اگر هرگز اين معنا به خاطرش نرسد و بر اين حالت بميرد مؤمن
مرده خواهد بود. و اگر غالب شود بر دلش شكّى يا اشكالى اگر ممكن باشد كه محو كند
آن را از خاطر به سخنى نزديك به فهمها اگرچه آن سخن در نزد متكلّمين قوى و پسنديده
نباشد اين كار بكند كه كافى است و احتياج به تحقيق دليل نيست؛ زيراكه دليل تمام
نمىشود مگر به ذكر شبهه و جواب آن. و هرگاه ذكر شبهه شد ايمن نمىتوان بود كه در
دل نقش ببندد[2] و بعد از
آن گمان كند كه اين شبهه حقّ است از آن راه كه عقل او از فهميدن جواب قاصر باشد،
چو گاه باشد كه شبهه در نهايت وضوح و جواب آن در غايت خفا باشد و عقل قبول آن جواب
نكند. و از اين راه است كه از تفحّص و تفتيش و گفتگو در شرع منع شده. و شكّى نيست
كه منع ضعيفانِ عوامّ شده و امّا پيشوايان دين را مىرسد كه تعمّق نمايند در كنه
اشكالها. و منع كردن عوامّ نازل منزله منع كردن طفلان است از كنار نهرهاى عظيم از
راه آنكه مبادا غرق شوند. و رخصت توانايان شبيه است به رخصت كسى كه مهارت تمامى[3] در شناورى داشته، امّا اين مقام
فريب و[4] لغزش قدم
است از آن جهت كه هر ضعيفُ العقلى گمان مىبرد كه قدرت بر ادراك حقيقت همه چيز
دارد و خود را از جمله توانايان مىشمرد. و بسا مىباشد كه داخل در اينها مىشوند
و غرق مىگردند در