رحمت من مأيوسند. و بَدا حال كسى كه معصيت مرا
كرده و پاس مرا نداشته باشد[1].
فصل [در اينكه توكل به قوت قلب و يقين بنا مىشود]
بدان كه هركه اعتقادِ[2] جزم
داشته باشد به آنكه فاعلى به غير خدا نيست و آنكه ميلى از بدى و قوّتى بر خوبى
نيست مگر به عون خدا و آنكه تمامى علم[3]
و قدرت بر كفايت مهمّات بندگان از براى خداست]m
.a 98[ و
تمامى مهربانى و عنايت و رحمت به تمامى بندگان و به يك يك از ايشان با خداست و
آنكه وراى نهايت قدرتِ او قدرتى و وراى نهايت علمِ او علمى و وراى نهايت عنايتِ او
عنايتى نيست البتّه كه دل او اعتماد بر خداى عزّ وجلّ به تنهايى مىكند و ملتفت به
غير او و به خود نمىشود.
و هركه اين را در خود نيابد سببش يكى از دو چيز است: يا ضعف يقين است
و يا ضعف و مرض قلب است كه جُبن بر او مستولى شده و به سبب خيالهاى باطل كه بر وى
غالب شده منزجر گرديده، زيرا كه گاه مىباشد كه دل به متابعت خيال و[4] اطاعت آن منزجر مىشود بدون نقصان
يقين، مثل آنكه منزجر مىشود از خوابيدن با مرده در قبر يا در جامه[5] خواب با آنكه از ساير جمادات نفرت
نمىگيرد. پس توكّل تمام نمىشود مگر به قوّت قلب و قوّت يقين؛ زيرا كه به[6] اين دو با يكديگر[7] دل آرميده و مطمئن مىشود و
آرميدگى در قلب امرى است و يقين امرى است ديگر. و بسيار يقين مىباشد كه با وى
اطمينان نمىباشد چنانچه خداى تعالى به حضرت ابراهيم