خود[1]
مغرور شده گمان مىكند كه نزد خداى تعالى مرتبه عظيمى دارد و[2]
آن مقدار علم دارد كه خداى تعالى اين چنين عالمى را عذاب نخواهد كرد، بلكه قبول
شفاعت او را در حقّ مردم خواهد كرد و او را مطالبه به گناهان نخواهد كرد از آن جهت
كه نزد وى حرمت و عزّت دارد.
وبعضى از مغروران[3] كسى است
كه به خود مىبالد و گمان مىكند كه اخلاق مذمومه را ندارد و مرتبه او در[4] نزد خدا بلندتر است از آن كه او
را به اخلاق ذميمه مبتلا سازد بلكه عوامّ را به آنها مبتلا مىسازد. و هرگاه آثار
تكبّر و رياست و طلب علوّ و شرف در وى ظاهر شود[5]
مىگويد كه: تكبّر نيست بلكه طلب عزّت دين و اظهار شرف علم و نصرت دين حقّ و سركوب
مخالفان مىكنم. و هرگاه سخنان حسدآميز در حقّ امثال خود يا در حقّ كسى كه سخنى از[6] آن را ردّ كرده بگويد گمان حسد به
خود نمىبرد بلكه مىگويد: از براى حقّ به غضب درآمدهام و مطلب ردّ اهل باطل است
در عداوت و ظلمى كه مىنمايند. و اگر سخن بدى در حقّ عالمى ديگر گفته شود آن مقدار
به غضب درنمىآيد كه از براى خود به غضب درآمده، بلكه بسيار باشد كه خوشنود شود. و
اگر ريا نمودن در خاطرش خطور كند مىگويد: حاشا كه من ريا نمايم! و غرض من از
اظهار علم و عمل آن است كه مردم پيرو من شوند تا به دين خدا رهبر شوند و از عقاب
خدا خلاصى يابند. و اين شخص مغرور تأمّل نمىكند در اين كه چرا خوشنود نمىشود در
پيروى نمودن مردم به عالمى ديگر مانند خوشنودى كه از پيروى خود مىدارد. و اگر غرض
وى صلاح مردم است بايست كه[7] خوشنود
شود