و[1]
از اين جهت است كه عالم بر عالم و عابد بر عابد حسد مىدارد و[2]
امّا عابد بر عالم حسد نمىدارد. و تاجر بر تاجر حسد مىدارد نه[3] بر ديگرى، مگر آنكه حسدش از
رهگذرى ديگر سواى پيشه تجارت باشد. و همچنين بر برادر و عموزاده حسد مىدارد نه
بر بيگانهها. و همچنين حسد زن بر زنى ديگر كه شوهرش داشته باشد يا كنيز مدخوله
داشته باشد بيش از حسدى مىباشد كه بر مادر شوهر و دختران داشته باشد. و سبب در
اينها همه تزاحم در غرضها و مطلبهاست. بلى هركسى كه حرص بسيارى بر تحصيل جاه و
اعتبار داشته باشد و محبّت عظيمى داشته باشد به اينكه نام و آوازه او در جميع
اطراف عالَم منتشر شود اين چنين كسى حسد مىدارد بر]m .a
14[ هر كسى كه مشاركت
نمايد با وى در خصلتى كه به آن تفاخر كند.
و منشأ جميع اينها محبّت دنياست از براى آنكه از خاصيّت دنيا آن است
كه هرقدر از آن به احدى[4] برسد
ديگرى را از آن قدر نصيبى نمىتواند بود. و اين به خلاف نعمتهاى اخروى است كه در
آن تنگى[5] نمىباشد
و نعمت علم آخرت مثالى است از براى آخرت چو[6]
هر قدر از آن هرگاه به كسى برسد ديگرى نيز از آن بهرهمند مىتواند شد بدون آنكه
از اوّلينْ چيزى كم شود. و از اين راه است كه هركه محبّت به شناختن خداى عزّ وجلّ
و شناختن صفات او و[7] به
شناختن ملائكه و پيغمبران و به شناختن اسرار زمين و آسمان داشته باشد حسد بر كسى
كه اين محبّت را داشته باشد نمىدارد و اين وقتى مىباشد كه عارف باشد به معناى
آنچه گفته شد، از براى آنكه معرفت بر عارفان تنگ نمىگردد[8]
بلكه يك چيز معلوم هزار هزار عالم مىتواند بود و منشأ فرح