هر آيين اخلاقى كه شايستگى اين نام را داشته باشد، در نهايت مستند به
انديشه تعهّد است.
اين قاعدهاى اساسى است كه همه نظامهاى اخلاقى بر محور آن مىگردند
و نبودش به نابودى و فناى جوهر ذات حكمت عملى مىانجامد، چه اگر تعهّد و الزامى
نباشد، مسئوليّتى نخواهد بود و اگر مسئوليّت نباشد بازگشت عدالت به جامعه شدنى
نيست؛ و در آن صورت آشفتگى و هرج و مرج فراگير خواهد شد و نظم و ترتيب به تباهى
كشيده مىشود، و ناهنجارى و بىفرهنگى همگانى مىگردد. اين امر نهتنها در محيطى
كه اتّفاق افتاده، رخ مىدهد؛ بلكه در حوزه قانون نيز خواهد بود. از اينروست كه
تعهّد و الزام اخلاقى، مبدأ و خاستگاه اخلاق ناميده مىشود.
از اينروست كه درمىيابيم برخى از نظريهپردازان جديد به چه سختى
مىخواهند ما را رهبرى كنند.[1]
از سوى ديگر، چگونه مىتوانيم قاعده اخلاقى بدون تعهّد را تصوّر كنيم؟
آيا اين، نوعى تناقض در تعريف نيست يا آيا مىتوانيم وجدان را تنها وسيله سنجش
دقيق، بهشمار آوريم؟
باوجوداين، آيا بديهى نيست كه علم اخلاق، و زيبايىشناسى دو امر
متفاوتند؟
در مفهومى ژرفتر اگر درست باشد كه هر كار خيرى زيباست، آيا عكس آن
نيز درست است؟
بىگمان انديشه فضيلت، زيبايىاى ذاتى دارد كه آدمى از آن لذّت
مىبرد، حتّى در نظر كسى كه چشمانش را بر حقيقت مىبندد. با اينحال، در انديشه
فضيلت، بهجز زيبايى ذاتى، چيزهاى
[1] - از نمونههاى اين گروه است، گوئيو)uaguG (
در كتاب خود:« به سوى اخلاق بدون تعهّد و پاداش»