نشانههاى كلّى آن مربوط مىشد و
مشخّصكننده آن به حساب مىآمد. اكنون به سراغ اخلاق نظرى برويم.
اخلاق نظرى:
در اين مورد نيز روش ما با روش عموم نويسندگان متفاوت است؛ توضيح
اينكه آنچه را كه اغلب دانشمندان ما در درجه اوّل اهميّت قرار مىدهند، جنبه
اقتصادى و يا شرعى است؛ امّا ما قبل از هرچيز همّت خود را در زمينه اخلاقى متمركز مىكنيم
و هر مسئلهاى را در همان اصطلاحاتى كه در نزد دانشمندان جديد علم اخلاق معمول
است، به كار مىبريم.
و از سوى ديگر، از خود قرآن- همانطور كه روش هميشگى ماست- نكته اصلى
را مىگيريم و با مراجعه مستقيم به عبارت قرآنى، پاسخ هر مسئلهاى را استخراج
مىكنيم.
امّا در اينجا مشكلى نهفته است؛ و آن اينكه نصوص مربوط به اخلاق
نظرى آنقدر زياد و واضح نيستند كه احكام عملى بدان وسيله ممتاز و مشخّص شود. و در
اينجا، پرسشى هم وجود دارد كه بايد پيش از هرچيز مطرح شود (آن پرسش اين است كه):
آيا قرآن كريم يك كتاب نظرى است؟ و آيا ممكن است در اين كتاب هرچه را
كه مىخواهد- از آنچه در كتابهاى ديگر و انديشههاى فلسفى آمده است- جستجو كند؟
فلسفه به معناى معمول كلمه، يك كار فكرى منطقى است كه براساس صرف
خطورات طبيعى ذهن استوار است كه انديشمند در اين كار فكرى از حكمى به حكم ديگر با
روش خاصّى منتقل مىشود،[1] تا به نظام
معيّن قابل قبولى برسد كه بتواند همه اشيا را تفسير كند، و يا قادر بر تفسير وضع
معيّنى براى يكى از اين اشيا باشد. بديهى است، اين تلاش عقلى و اين گام تدريجى
قابل مقايسه و نسبت با روشنايى وحى نيست؛ كه بدون كنجكاوى و يا انتظار روح آدمى را
فرا مىگيرد و ناگهانى بخشى از معرفت و شناخت را به او مىدهد كه نه (مثل قياس
اقترانى- م.) مقدّماتى پيش از نتيجه داشته و نه (مثل قياس استثنايى- م) مقدمى پيش
از تالى دارد.
[1] - اصل اساسى در انديشه فلسفى، استدلال است و آن هم
به يكى از سه طريق: تمثيل و استقرا و قياس كه بيش از همه به قياس متكى است و آن هم
از راه استدلال از علّت به معلول( برهان لمّى) و يا از معلول به علّت( انّى) است
كه برهان لم اشرف و براى اعطاى يقين اليق و سزاوارتر است!- م.