دوم- نقشى كه به انگيزه يا به چيز ديگرى
داده مىشود تا آن نقش را در ساختن نيروى محرّكه ما ايفا كند؛ به تبع آنكه يك
انگيزه تنها باشد و يا با انگيزه ديگرى مشترك باشد؛ و در اين حال اخير برحسب
اينكه در اين شركت انگيزه، عنصر اصلى باشد يا درجه دوم؛ زيراكه ما در هر شكلى از
اشكال انگيزههاى گوناگون لازم نيست تنها به طبيعت هر عنصرى كه افزوده مىشود،
نگاه كنيم و بس، بلكه همينطور به اهمّيّت نسبتى مىنگريم كه به همه اين عناصر در
مجموع مربوط مىشود. و هرگاه ذات انسان مخلوطى است از عناصر مختلف، پس چگونه به آن
عملى توجّه نكنيم كه به صورت بهترى بر طبيعت انسانى دلالت دارد؟
البتّه فقط مناسب آن است كه ما به تبع برترى كه اين عمل را با آن هدف
روا مىدارد، درباره آن حكم مىكنيم. و معناى نسبت همين را اقتضا مىكند، چنانكه
اصل قرآنى كه بر آن اساس اعمال ما را مىسنجند، حتّى اگر به وزن اتمى باشد، نيز
همين را اقتضا مىكند.
به اين ترتيب درمىيابيم كه خط سير اين بحث و بررسى علىرغم اينكه
سخت پيچيده و درهم است، درحالحاضر محدود و مشخّص است، و ما بهطور متوالى نظريّه
اين سه شكل نيّت را عرضه خواهيم داشت، با اين فرض كه هركدام از آنها داراى سيطره
بر وجدان آدمى است، و آنگاه در نهايت راههاى مختلف را شرح مىدهيم كه ممكن است
انگيزههاى فراوانى در آنها به هم آميخته باشند تا در تعيين اختيار اراده ما سهمى
داشته باشد.
ب- نيّت خوب
در اخلاق عقلانى بديهى است كه سختگيرترين نظريّهها، نظريّه كانت
است كه اصل مشخّصكننده اراده پاك را در تفكّر صرف براى تكليف- به لحاظ قانون شكلى
براى عقل- قرار مىدهد.
البتّه براى ما جايز است كه اين نظريّه را تنها بديل متافيزيكى براى
نظريّه قرآنى بدانيم.
ترديدى نيست كه قرآن اشياء را در پرتو گوناگون قرار مىدهد، چون قرآن
اين شكل تهى را براى تكليف با مادّه مناسبى پر مىكند، و براى بررسى اين امر
ارزشمند، سلطه و قدرتى مرتفعتر به صورت ديگرى تعيين مىكند. بنابراين؛ مؤمن براى
يك تكليف به مانند يك تفكّر و يا يك موجود عقلى عقيده ندارد، بلكه به لحاظ ارتباط
آن تكليف با حقيقت انسانى به آن معتقد است و