در اين صورت اين اعداد و ارقام است كه بيش از هر تعليل نظرى سخن
مىگويند. و مهمترين اعتراضاتى كه اكثر اوقات بهطور كلّى بر ضدّ اخلاق دينى مطرح
مىشود، منحصر به اين گفتار است كه اخلاق دينى مربوط به محتويات ذهنى؛ فردى يا
اجتماعى. و تمام نيرو و قدرت خودش را از اراده فوق طبيعى و خارج از طبيعت اشياء
مىگيرد، و اخلاق دينى بهطور خاص خود را ملزم مىبيند كه از راه تشويق به اجر و
پاداش و زنهار از كيفر و عقابى وارد شود كه آن اراده فوق طبيعى آنها را مقرّر
نموده است.[1].
و ما اكنون مىفهميم كه اين نقص در هيچ حالى از حالات، ارتباطى با
اخلاق اسلامى ندارد، زيرا- همانطورى كه مشاهده كرديم- قرآن كريم اعلام مىدارد كه
نفس انسانى امانتدار قانون اخلاق فطرى است، كه از همان آغاز آفرينش در آن دميده
شده، و پيامبر 6 نيز همه ما را فرمان مىدهد كه از دل
و باطن خودش جويا شود كه چه كارى را انجام دهد و چه كارى را انجام ندهد.
بلكه اكثر مذاهب اسلامى اتّفاقنظر دارند، به اينكه براى عقل انسانى
فرصت و مجال ويژهاى است در تعيين و تشريع؛ بهحدّى كه تعيين مرجع خير و شر، چه
كمال باشد و يا نقص، و چه موافق با فطرت باشد يا مخالف، به دست عقل است.
مسئلهاى كه باعث اختلاف اين مذاهب شده، تنها اين نكته است كه: آيا
فرمان عقل را ما يك فرمان نهايى بدانيم يا خير؟ و آيا دستور عقل هميشه و در هرجا
كه باشد با واقعيّت اشياء موافق است يا نه؟ و آيا رهنمودهاى عقل آدمى بهويژه با
عقل الهى همسو و همجهت است يا خير؟.
امّا اينكه وجدان آدمى بهطور كافى برخوردار از قدرت و سيطرهاى است
براى تأييد و تأكيد مسئوليّتمان در برابر خودمان، چيزى است كه هيچكس ترديدى در
آن ندارد، و ليكن آيا وجدان آدمى بهقدر كافى براى اثبات مسئوليّتمان در پيشگاه
خدا نيز از اين سلطه و قدرت برخوردار است؟ اين مسئله خاص مورد اختلاف و ردّ و
ايراد است.