فراهم شد، لازم مىآيد كه ما به خود آن اصل
اخلاقى در شكل خاصّ خودش- يعنى در شكل تعهّد به آن وظيفه- رو بياوريم و اقدام
كنيم.[1].
و اينچنين زندگى اخلاقى با وارد شدن عنصر مثالى (مثل اعلى) وارد
ميدانى مىشود كه قبلا به وسيله عنصر طبيعى اشغال شده بود، حق اين است كه الگوى
برتر (مثل اعلى) همواره مىكوشد كه جايگاهى را به دست آورد و آنجا را كه چيز
ديگرى قبلا اشغال كرده بود، از او بربايد.
و از اين خواستهاش تنها بر اينكه يگانه سرور و حاكم بر وجدان باشد،
نيز اكتفا نمىكند و حتّى نمىخواهد با چيزى مخلوط و يا مشتبه شود، ولى آيا چنين
چيزى ممكن است؟ ... و آيا چنين حقّى براى او مقرّر است؟ و آيا به اين هدف مىرسد؟
... تمام اينها از مسئلهاى كه هماكنون ما را به خود مشغول كرده، خارج است، بدين
معنى كه علىرغم همه اينها، يك امر طبيعى جداى از منويّات ذهنى ما بيشتر اوقات با
قضاياى اخلاقى ما- خواه و ناخواه- آميخته است و در برابر اين نيّتها مقاومت دارد
و از آنها نتايجى را استخراج مىكند، و با اعماق ذهن ما كموبيش در تماس است.
و اين است آن حقيقت موجودى كه قرآن كريم بر ابراز آنها به وسيله
مثالهايى كه اندكى پيش آنها را نقل كرديم، پافشارى دارد، و همانطورى كه از ابن
عبّاس نقل كردهاند كه مىگفت:
«براى حسنه نورى در دل و روشنايى در سيما و گسترشى در روزى و نيرويى
در جسم و محبّتى در دلهاى مردم است و براى عمل بد تيرگى در چهره و تاريكى در دل و
سستى در جسم و كاستى در روزى و كينه و دشمنى در دلهاى مردم است.»[2].
نتايج غيرطبيعى (يا مجازات الهى)
با اين تفاوت كه مجازاتهاى طبيعى فراگير و همگانى نيست، و لازم نيست
كه ما سخن را بدون احتياط و جانبدارى با ويكتور كوزن[ nisuoc
rotciV ]به
اين حد برسانيم: «فضيلت و خوشبختى از سويى و نگونبختى و رذيلت از سوى ديگر، يك
همسويى و توافق قطعى دارند، نه تنها در نگرش قلبى، بلكه در بستر زندگى و تاريخ
نيز توافق دارند، بنابراين؛ هيچ عمل و يا انديشه