نام کتاب : آرامبخش دل داغديدگان (ترجمه مُسكّن الفؤاد شهيد ثاني) نویسنده : جناتي، حسين جلد : 1 صفحه : 246
گريه پيامبر 6 در
شهادت جعفر طيار و زيد بن حارثه
از امام صادق 7 روايت شده است كه: وقتى خبر شهادت جعفر بن
ابى طالب و زيد بن حارثه به رسول خدا 6 رسيد حضرت بر شهادت
اين دو بزرگوار گريست و فرمود:
اين دو هم صحبت و مونس من بودند و مرگ آمد هر دو را برد.[1]
[1] - در اين جا بىمناسبت نيست كه شمهاى از زندگى پر
فراز و نشيب سرباز فداكار اسلام و سردار رشيد يعنى زيد بن حارثه را ياد آور شويم.
زيد در سن جوانى كه تازه به حد بلوغ رسيده بود به همراه مادرش« سعدى» به ديدار
خويشان مادرش به قبيله« بنى معن» رفت چند روزى آن جا بودند كه ناگهان روزى يكى از
قبائل عرب بر اثر خصومت قبلى به قبيله« بنى معن» حمله كرد و آنان را شكست داد و
عدهاى از زنان و كودكان آنان را به اسارت برد كه از جمله آنها« زيد بن حارثه» بود
و سعدى تنها نزد همسرش حارثه مراجعت كرد. حارثه به محض اطلاع از اين جريان بيهوش
شد و نقش زمين گرديد.
زيد را به همراه اسيران ديگر به
بازار« عكاظ» بردند و فروختند حكيم بن حزام زيد را خريد و به عمه خود« خديجه»
بخشيد و خديجه نيز او را به همسرش پيامبر اسلام( البته قبل از بعثت) بخشيد و حضرت
محمد 6 نيز« زيد» را بلافاصله در راه خدا آزاد كرد و سپس او
را مورد تفقد و ملاطفت قرار داده و در خانه خود نگهداشت. يك سال در موسم حج عدهاى
از افراد قبيله« حارثه» زيد را در مكه ديدند و او را شناختند و داستان سوز و گداز
و اندوه پدر و مادرش را به او بازگو كردند« زيد» به وسيله آنان به پدر و مادرش
سلام فرستاد و پيغام داد كه براى ديدار آنان فوق العاده اشتياق دارم و در آخر اين
جمله را افزود:
به پدر و مادرم بگوييد من در اين
جا در كنار مهربانترين پدرها به سر مىبرم. حارثه پس از اطلاع از جريان رفت مكه و
خواست فديه دهد تا پسرش را آزاد كند وقتى كه نزد حضرت رسيد عرض كرد قيمت فرزند مرا
بستان و او را آزاد كن حضرت فرمود: اختيار با خود زيد است اگر مايل باشد به نزد
شما بيايد من بدون اخذ چيزى او را به شما مىدهم وقتى از زيد سؤال كردند گفت: هرگز
از محمد 6 جدا نخواهم شد.
حارثه گفت: اى پسر! بندگى را بر
آزادى ترجيح مىدهى! زيد گفت: من از محمد 6 چيزهايى ديدم كه
ابدا كسى را بر او ترجيح نخواهم داد.
حضرت محمد 6
چون اين سخن را از زيد شنيد دست زيد را گرفت و به كنار كعبه برد و در اجتماع قريش
فرمود: گواه باشيد كه زيد فرزند من است، او از من ارث مىبرد و من از او، حارثه از
خوشحالى در پوست نمىگنجيد زيرا پسر او نه تنها آزاد شده بود بلكه افتخار فرزندى
كسى را پيدا كرده بود كه مورد احترام و تعظيم همه مردم مكه بود و در ميان قريش
صادق و امين لقب داشت. از آن به بعد مردم به زيد مىگفتند: زيد بن محمد 6 وقتى كه اسلام آمد و فرمود فرزند خوانده را به اسم پدرش بخوانيد
ُ« ادعوهم لآبائهم»
ديگر مردم به او زيد بن محمد نه
گفتند بلكه گفتند زيد بن حارثه.
نام کتاب : آرامبخش دل داغديدگان (ترجمه مُسكّن الفؤاد شهيد ثاني) نویسنده : جناتي، حسين جلد : 1 صفحه : 246