18- حكايت عمر بن عبد العزيز در وفات پسر، برادر و غلام
عبد الملك پسر عمر بن عبد العزيز و برادرش سهل بن عبد العزيز و غلامش
به نام مزاحم در سه روز متوالى وفات كردند. يكى از ياران عمر بن عبد العزيز به نزد
او رفت و به او تسليت گفت و در ضمن سخنانش گفت: من هرگز پسرى به خوبى پسر تو و
برادرى مانند برادر تو و غلامى مانند غلام تو نديدهام. عمر بن عبد العزيز چند
لحظه سرش را به زير انداخت بعد گفت: آن چه را كه گفتى دو مرتبه اعاده كن؛ او آن
سخن را دو مرتبه تكرار كرد. عمر بن عبد العزيز گفت: به آن كسى كه روح اينها را قبض
نمود سوگند مىخورم كه در وفات اينها بىميل نبودم، دوست داشتم كه اينها بميرند و
من از ثواب بزرگ داغ فرزند و برادر و دوست بهرهمند گردم، و آنچه را خالق آنها خواسته
است من به آن راضى هستم.
روزى عمر بن عبد العزيز نشسته بود كه ناگهان فرزندش عبد الملك آمد و
رو به پدرش و گفت: «اللَّه اللَّه في مظلمة بنى ابيك فلان و فلان»؛ «امان از ظلم
فرزندان پدرت فلانى و فلانى»، چقدر
[1] - از اين نمونه افراد در زمان ما بسيارند مكرر از
زبان پدر و مادران شهداى انقلاب اسلامى ايران شنيده شده كه وقتى فرزندانشان شهيد
مىشوند مىگويند: اين امانت خدا بود و به صاحبش تحويل گرديد و نيز شهدا در
وصيتنامه خود به پدر و مادرشان مىنويسند:
پدر و مادر عزيزم از شهادتم نگران
نباش زيرا بنده امانت خدا در دست شما بودم و شما اين امانت را به صاحبش
برگردانديد.( مترجم)
نام کتاب : آرامبخش دل داغديدگان (ترجمه مُسكّن الفؤاد شهيد ثاني) نویسنده : جناتي، حسين جلد : 1 صفحه : 157