دورهاى كه حتى شاهان و شاهزادگانش مثل شاه
شجاع و سلطان اويس نيز از ذوق حكمت و عرفان بىبهره نبودند. در اين صورت وجود
الفاظ و معانى عرفا در شعر حافظ، در شعر كسى كه نه به مشايخ صوفيه ارادت مىورزيد
و نه با صوفيه ميانه داشت، قابل فهم است و قابل تفسير و اگر چه فهم قسمتى از آن
سخنان جز به مدد اصطلاحات صوفيه ممكن نيست، نه حافظ صوفى است و نه اشعار او در جزو
ادب صوفيه. ازاينرو ظاهرا بيهوده است كه سابقه فكر حافظ را همه در سابقه تصوف
بجويند و بيهودهتر كه تمام الفاظ و تعبيرات او را بر مقاصد صوفيه حمل كنند. هيچ
برگهاى كه حاكى باشد از انتساب حافظ به خانقاه و صوفيه در دست نيست. حتى نيم قرنى
بعد از او كه يك نسخه ديوانش را تدوين مىكردهاند، از وى نه به عنوان قطب السالكين
و فخر المتألهين نام بردهاند نه او را با القاب ذخر الاولياء و شمس العرفاء
خواندهاند [34]، فقط با عنوانهايى نظير عالم، فاضل، «ملك القراء»، از وى سخن
گفتهاند و حتى نويسنده مقدمه هم از وى بهمنزله يك صوفى نام نمىبرد و اينهمه
حاكى است از آنكه در انتساب وى به صوفيه بايد احتياط كرد. گفتهاند كه وى اگر صوفى
بود يك اويسى بود؟ اما اويسى اگر شيخ ندارد مريد و خانقاه دارد. در صورتى كه وى با
خانقاه كه در آن «اسرار عشق و مستى» نمىگنجد سر و كارى ندارد و مريدى هم اگر
مىشناسد عبارت است از مريد خرابات. از ملامت و اهل ملامت گهگاه در شعرش ياد هست.
نمىدانم در اين زمان از اهل ملامت در اين برج اوليا، كه زهد و پارسايى آن همه
رواج داشته است، هيچكس بوده است يا نه- اما اگر حافظ با اهل ملامت ارتباط داشته
است، بىشك- از طريق كتاب بوده است و آشنايى با مبادى نظرى آنها نه با شيوخ و
سلسله- شان. در هر حال اين نام ملامت و راه قلندر كه در سخن شاعر هست بعضى را، كه
البته نتوانستهاند او را به هيچ سلسلهاى از طريقت منسوب دارند، به اين فكر
انداخته است كه مگر وى اهل ملامت بوده است؟ اگر مراد از اهل ملامت هر رند آزادهاى
است كه نمىخواهد براى آنچه مىكند و آنچه مىانديشد به- كسى حسابى پس بدهد و رد و
قبول عام را به چيزى نمىشمرد، حافظ اهل- ملامت هست و از همين روست كه جفا مىبرد
و ملامت مىكشد و رنجيدن را هم