: حافظ مريد جام مى است اى صبا برو [28] ...
بدين گونه، شاعر، كه در مقابل مشايخ و دعوى داران عصر دهنكجى مىكند، براى آنكه
به سالوس و رياى آنها خنده رندانه زده باشد پير خرابات را به رخ آنها مىكشد يا
پير گلرنگ را. بارى درست است كه در سخن شاعر افكار و الفاظ صوفيه هست، اما اين
الفاظ و افكار حاكى از تربيت صوفيانه نيست، تنها از تعليم صوفيه حكايت دارد و
پيداست كه شاعر از راه مطالعه كتاب و شايد مصاحبه با بعضى مشايخ با افكار و معانى
قوم آشنايى يافته است، و چون بعضى از آن سخنان را با مذاق خويش سازگار ديده آنها
را پذيرفته است و پرورده و حتى ممكن هست از طريقى مشابه طريقت آنها، اما بدون
پيروى از رسوم و آدابشان، به تجارب عرفانى دست يافته باشد- كشف و تجلى كه بدان
تصريح نيز دارد [29].
نكته اين است كه شاعر در شعر خويش به ندرت از صوفيه به نيكى ياد
مىكند.
از شاه نعمة الله و عماد فقيه به تعريض سخن مىگويد و ذكر تكريمآميز
امين الدين بليانى هم كه در شعر او هست، نه از آن نوع است كه حاكى باشد از ارادت
به وى [30]. چنانكه وقتى هم از قلندرى و راه قلندر [31] با اعجاب و تحسين ياد-
مىكند ستايش و اعجاب او شايد معتقدانه باشد اما مريدانه نيست. ستايشى كه از خلوت
و عزلت درويشان مىكند [32]، در واقع بيشتر حاكى از تحسين و اعجابى است كه شاعر
نسبت به زندگى آزاد و رندانه آنها دارد نه نسبت به رياضت و خانقاه آنها. وجود بعضى
الفاظ و معانى صوفيه در اشعار او البته قابل انكار نيست، اما در زمان او و حتى قبل
از او بودهاند شاعرانى غير- صوفى كه معانى و الفاظ صوفيه را در شعر خويش بكار
مىبردهاند. خاقانى و كمال اسماعيل در آنچه «تحقيق [33]» خوانده مىشود به معانى
و الفاظ صوفيه نزديك شدهاند، چنانكه در غزل سلمان هم مثل حافظ الفاظ و افكار صوفيه
هست. در حقيقت شيوه فكر و بيان صوفيه نجابت و علوى به شعر فارسى داده- بود كه
امكان نداشت شعر فضلا بدون الفاظ و معانى آنها مقبول عام، حتى مقبول خود
گويندگانشان باشد. در روزگارى كه شيوه انورى و ظهير با قصايد پرطنطنه و تملقآميز
آنها تدريجا محكوم و منسوخ مىشد، غزل فارسى نمىتوانست بىچاشنى عرفان براى خود
حق حياتى بدست آورد. آن هم در