responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : احاديث و قصص مثنوى نویسنده : فروزانفر، بديع الزمان    جلد : 1  صفحه : 252

[پوست را هم بفكنى نشناسمت!]

392-

«اى برادر بود اندر ما مَضَى‌

شهريى با روستايى آشنا

مأخذ آن حكايتى است مذكور در كتاب البخلاء، تأليف جاحظ، ص 17، طبع مصر 1948.

وَ من اعَاجيبَ اهل مَروٍ مَا سَمعنَاهُ من مَشيخَتنَا عَلَى وَجه الدَّهر وَ ذَلكَ انَّ رَجُلًا من اهل مَروٍ كَانَ لَا يَزالُ يَحُجُّ وَ يَتجُرُ وَ يَنزلُ عَلَى رَجُلٍ من اهل العرَاق فَيُكرمُهُ وَ يَكفيه مَؤُونَتَهُ ثُمَّ كَانَ كَثيراً مَا يَقُولُ لذَلكَ العرَاقىُّ لَيتَ انِّى قَد رَأَيتُكَ بمَروٍ حَتَّى اكَافئُكَ لقَديم احسَانكَ وَ مَا تُجَدِّدُ لى منَ البرِّ فى كُلِّ قدمَةٍ فَامَّا هَاهُنَا فَقَد اغنَاكَ اللَّهُ عَنِّى قَالَ فَعَرَضَت لذَلكَ العرَاقىُّ بَعدَ دَهرٍ طَويلٍ حَاجَةٌ فى تلكَ النَّاحيَة فَكَانَ ممَّا هَوَّنَ عَلَيه مُكَابَدَةُ السَّفَر وَ وَحشَةُ الاغترَاب مَكانَ المَروَزىِّ هُنَالكَ فَلَمَّا قَدَمَ مَضَى نَحوَهُ فى ثيَاب سَفَره وَ فى عمَامَته وَ قَلَنسُوَته وَ كَسَائه ليَحُطَّ رَحلَهُ عندَهُ كَمَا يَصنَعُ الرَّجُلُ بثقَته وَ مَوضع انسه فَلَمَّا وَجَدَهُ قَاعداً فى اصحَابه اكَبَّ عَلَيه وَ عَانَقَهُ فَلَم يَرَهُ البَتَّه وَ لَا سَأَلَ به سُؤالَ مَن رَآَهُ قَطُّ قَالَ العرَاقىُّ فى نَفسه لَعَلَّ انكَارَهُ ايَّاىَ لمَكان القنَاع فَرَمَى بقنَاعه وَ ابتَدَأَ مُسَائَلَتَهُ فَكَانَ لَهُ انكَرَ فَقَالَ لَعَلَّهُ ان يَكُونَ انَّمَا اتىَ من قبَل العمَامَة فَنَزَعَهَا ثُمَّ انتَسَبَ وَ جَدَّدَ مُسَائَلَتَهُ فَوَجَدَهُ اشَدَّ مَا كَانَ انكَاراً قَالَ فَلَعَلَّهُ انَّمَا اتىَ من قبَل القَلَنسُوَة وَ عَلمَ المَروَزىُّ انَّهُ لَم يَبق شَي‌ءٌ يَتَعَلَّقُ به المُتَغَافلُ وَ المُتَجَاهلُ فَقَالَ لَو خَرَجتَ من جلدك لَم اعرفُكَ‌[1].

(ترجمة هذا الكلام بالفارسية: اگر از پوست بيرون بيايى نشناسم.) [ص 89 قصص مثنوى‌]


[1] - پيران ما از گذشته‌هاى دور، راجع به مردم مرو قصه‌هاى عجيب دارند.

از جمله اين كه يكى از آنان هر وقت براى حج يا تجارت سفر مى‌كرد و از عراق مى‌گذشت مهمان مردى مى‌شد. ميزبان، وى را احترام مى‌گذاشت و مخارجش را تأمين مى‌كرد. مرد مروى هر بار به او كه ميزبان دايمش شده بود مى‌گفت اى كاش تو هم روزى در مرو مهمان من شدى تا اين همه احسان و نيكى تو را جبران كنم. فعلًا كارى از من ساخته نيست. جز اين كه بگويم خداوند نعمتش را بر تو زياد كند! سالها گذشت. اتفاقاً مرد عراقى گذرش به مرو افتاد و پس از تحمل سختى‌هاى سفر و غربت، خانه دوستش را پيدا كرد. وى در حالى كه غرق لباسهاى سفر بود به سوى خانه دوست رفت و قصد داشت چند روزى مهمان او شود. با اطمينان خاطر و بى‌هيچ آداب و ترتيبى جلو رفت. همان طورى كه او نيز وقتى به عراق مى‌آمد اين چنين بر ميزبان وارد مى‌شد. تازه وارد همين كه دوست قديم خود را در جمع يارانش ديد به طرفش دويد و بغلش كرد. ولى ديد مرد مروى دم از آشنايى نمى‌زند و احوال پرسى نمى‌كند. با خود گفت شايد لباسهاى سفر باعث شده كه مرا نشناسد. فورا بالاپوش خود را در آورد و احوال پرسى را از سر گرفت. مرد، باز هم تازه وارد را بجا نياورد! با خود گفت ممكن است عمامه و كلاهم مانع از آشنايى شده باشد. خواست آنها را هم از سر درآورد. در اين هنگام مرد، كه خود را به بى‌خبرى زده بود و گويى هرگز به عراق نرفته و مهمان وى نبوده است، گفت:

اگر از پوست خودت هم بيرون بيايى من تو را نمى‌شناسم!

نام کتاب : احاديث و قصص مثنوى نویسنده : فروزانفر، بديع الزمان    جلد : 1  صفحه : 252
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست