وقتى نماز شام، حسن به در صومعه او (حبيب عجمى) بگذشت و قامت نماز شام
گفته بود و در نماز ايستاده. حسن درآمد. حبيب الحمد را الهمد مىخواند. گفت نماز
در پى او درست نيست. بدو اقتدا نكرد و خود بانگ نماز بگزارد. چون شب درآمد بخفت.
حق را تبارك و تعالى به خواب ديد. گفت اى بار خداى، رضاى تو در چه چيزست؟
گفت يا حسن، رضاى ما دريافته بودى قدرش ندانستى. گفت بار خدايا، آن
چه بود؟ گفت اگر تو نماز كرديى از پس حبيب رضاى ما دريافته بودى و اين نماز بهتر
از جمله نماز عصر تو خواست بود. اما تو را سقم عبارت از صحت نيّت باز داشت.
بىتفاوت است از زبان راست كردن تا دل. تذكرة الاولياء، ج 1، ص 53 [ص 73 احاديث
مثنوى و ص 88 قصص مثنوى]
تفسير امام فخر رازى، جلد 1، ص 136 [ص 73 احاديث مثنوى و ص 89 قصص
مثنوى]
[1] -( موسى- 7- به قومش) گفت خدا را با
زبانى بخوانيد كه با آن معصيت نكردهايد. گفتند اى رسول خدا، آيا كسى هست كه زبانش
معصيت نكرده باشد؟ فرمود هر كدام از شما براى ديگرى دعا كند( به نتيجه مىرسد) چون
تو به زبان او معصيت نكردهاى و او هم به زبان تو معصيت نكرده است.