نام کتاب : رسائل شيخ اشراق نویسنده : شيخ اشراق جلد : 2 صفحه : 276
الغربيّة» لبعض اخواننا الكرام، و على
اللّه أتوكل[1] فيما
أروم.[2] (1)
مبدأ القصّة:[3] لمّا
سافرت مع أخى عاصم[4] من ديار
ما وراء النهر[5] الى
بلاد المغرب،[6] لنصيد
طائفة من طيور[7][8] ساحل اللجّة الخضراء،[9]
______________________________
است، و در رساله «حىّ بن يقظان» (نيز) بدان اشارتى نيست، جز در پايان كتاب، آنجا
كه آمده «بود كه[10] يكى از
مردمان بنزديك وى شود» تا پايان گفتار. پس بر آن شدم كه اندكى از آن بشيوه داستانى
بنام «قصّه غربت غربيّه» براى بعض دوستان بزرگوار، بپردازم. و مرا در آنچه آهنگ
كنم بر خداى توكّل است.
(1) شرح. چنين حكايت ميكند موضح اين عبارات و مستنبط اين اشارات كه
«چون سفر كردم با برادر خود عاصم» و بعاصم قوّت نظرى ميخواهد كه خاصّه نفس است
بىشركت بدن، دليل بر آن كه عاصم پناه بود از هر مهلكى و ضلالتى، «از ديار ما وراء
النهر» يعنى عالم علوى، «الى بلاد المغرب» يعنى عالم هيولا كه نسبت (آن) با عالم
علوى لبس تاريكيست، «تا صيد كنيم گروهى از مرغان ساحل درياء سبز» و بدين دريا عالم
محسوسات خواسته است، تا علم محسوسات حاصل كنيم و كمال خويش دريابيم و ترقّى كنيم
از آنجا بعقل ملكة و از عقل ملكة بعقل مستفاد.