روى عبيد الله] شمشير بكش! محمد بن اشعث جلو آمد ... و
ماجراى دستگيرى [مسلم] بن عقيل و ضربه بكير بن حمران به وى [و ضربه سنگين مسلم بر
بكير] را براى ابن زياد تعريف كرد، و مسأله خود و امانش به مسلم را به اطلاع وى رساند.
ولى عبيد الله گفت: تو
را با امان دادن چه كار! گويا [خيال كردى] ما تو را فرستاديم تا به او امان بدهى!
[خير] ما تو را فرستاديم تا او را نزد ما بياورى، [محمد وقتى عكس العمل عبيد الله
را ديد] سكوت كرد.
آنگاه ابن زياد گفت: آن
كسى كه [مسلم] بن عقيل با شمشير بر سر و شانهاش زد كجاست؟ [مأمورين بكير] را
خواستند، [و بكير حاضر شد آنگاه] ابن زياد [به وى] گفت: برو بالاى قصر و خودت
گردن [مسلم] را قطع كن.
(1) [بكير] مسلم را
بالاى قصر برد در حالى كه مسلم تكبير مىگفت و استغفار مىكرد و بر ملائكه خدا و
رسولش درود مىفرستاد و مىگفت: بار الها! بين ما و اين قومى كه ما را فريب داده،
به ما دروغ گفتهاند و ما را خوار و زبون كردهاند حكم كن. [بكير أحمرى] مسلم را
مشرف محل قصابهاى امروز[1] برد و گردنش
را قطع كرد و سر و جسدش را [از پشت بام قصر به زمين] انداخت.[2] وقتى بكير بن حمران أحمرى از [بام
قصر] پائين آمد ابن زياد به وى گفت: آيا او را كشتى؟ [بكير] گفت: بلى.
[ابن زياد] گفت: وقتى او
را بالاى [دار الاماره] مىبردى چه مىگفت؟
[بكير] گفت: تسبيح
مىگفت و استغفار مىكرد وقتى نزديكش شدم تا او را به قتل برسانم، گفت: بار الها!
بين ما و اين قومى كه به ما دروغ گفته، ما را فريب دادهاند
[1] مراد از امروز عهد راوى[ أبى مخنف] مىباشد
كه اوائل قرن دوم هجرى به حساب مىآيد. البته شيخ مفيد بجاى محله قصابها، محله كفّاشها
نقل كرده است، رك: ارشاد، 2/ 36.
[2] تاريخ طبرى، 5/ 378، ادامه خبر سعيد بن مدرك،
ارشاد شيخ مفيد، 2/ 63، با كمى تغيير.