خودش در آن نبود- فرشى برايش گسترد و برايش شام آورد [ولى
مسلم] شام نخورد.
قبل از اينكه طوعه اين
كارها را به سرعت به انجام رساند، پسرش [بلال] وارد [خانه] شد، [و] ديد [مادرش]
داخل آن اتاق رفت و آمد مىكند، گفت: قسم به خدا رفت و آمد زياد شما در اين اتاق
از سر شب [تاكنون] مرا به شك انداخته است! گويا مسألهاى رخ داده؟ [طوعة] گفت:
پسرم از اين مسأله صرف نظر كن! [بلال] گفت: ولى قسم به خدا [مىدانم] شما مرا از
[اين مسأله] آگاه مىكنى! [مادرش] گفت: برو به كارت مشغول شو و چيزى از من سؤال
نكن، ولى پسرش به او اصرار كرد.
لذا [طوعة] گفت: پسرم
خبرى را كه به تو مىدهم براى احدى نقل نكن! و از او خواست قسم ياد كند، [پسرش
هم] اين كار را كرد در نتيجه [جريان مسلم] را به او خبر داد، بعد خوابيد و ساكت
شد.[1]
ابن زياد و رسيدگى
اوضاع شهر
(1) ابن زياد ديد صدايى
كه سابقاً از ياران [مسلم] بن عقيل به گوش مىرسيد حال نمىرسد.
وقتى ماجرا به طول
انجاميد به يارانش گفت: از بالاى [قصر] نگاه كنيد و ببينيد آيا كسى از آنها را
مىبينيد يا نه؟ [مأمورين هم] رفتند از بالا [نگاه كردند ولى كسى را نديدند.
[عبيد الله] گفت: نگاه
كنيد شايد آنها زير سايه [در تاريكى] در كمينتان نشستهاند. [يعنى شايد] به مسجد
پناه بردهاند.
[1] تاريخ طبرى، 5/ 371، به نقل از أبى مخنف از
مجالد بن سعيد و ارشاد شيخ مفيد، 2/ 54 و 55، با كمى تغيير.