محاسنش جارى بود- وقتى غوغاى پشت درب قصر را شنيد، من از نزد
او خارج شدم، او به دنبالم آمد و گفت: شريح، گمان مىكنم اين سر و صدا، صداى
[قبيله] مذحج و ياران مسلمان من است. اگر ده نفر به من برسند مرا نجات مىدهند!
شريح مىگويد: من براى ملاقات با [قبيله مذحج] از [قصر] بيرون رفتم در حالى كه
ابن زياد حميد بن بكير أحمرى را كه از مأمورين [شخصى] و ملازمش بود، با من
فرستاده بود [تا مرا زير نظر داشته باشد] وقتى بيرون رفتم گفتم: امير وقتى از حرف
و [خواسته] شما در مورد رئيستان مطلع شد به من دستور داده نزد او بروم، من نيز
نزدش رفته و از او ديدن كردهام، [بعد] به من امر كرد با شما ملاقات كرده و اعلام
كنم او [هانى] زنده است، و آنچه در مورد كشته شدنش به شما رسيده باطل مىباشد.
عمرو بن [حجاج] و
يارانش گفتند: حال كه كشته نشده الحمد لله، بعد برگشتند.[1]
خطبه ابن زياد بعد از
دستگيرى هانى
[2] (1) عبيد الله مىترسيد
مردم به او حمله كنند لذا همراه اشراف [كوفه] و مأمورين و دار و دستهاش [از قصر]
بيرون آمد و بالاى منبر رفت. بعد از حمد و ثناى خدا گفت: اى مردم به طاعت خدا و
پيروى از رهبرانتان ملتزم گرديد! اختلاف نكنيد و متفرق نشويد كه هلاك خواهيد شد!
خوار و ذليل شده! كشته مىشويد! به شما جفا شده محروم خواهيد شد! برادرتان كسى است
كه به شما راست بگويد، هر كس هشدار بدهد راه عذر خواهى را بسته است.[3]
[1] تاريخ طبرى، 5: 366 تا 368، ادامه خبر نميرة
بن وعلة و ر ك: ارشاد شيخ مفيد، 2: 48 تا 51.
[2] أبى مخنف از حجّاج بن على از محمد بن بشر
همدانى نقل مىكند ...
[3] تاريخ طبرى، 5: 368 و ر ك: ارشاد شيخ مفيد، 2:
51.