چيزى نيست كه به خاطر آن بر جانم بترسم، در نتيجه به راهش
ادامه داد تا اينكه به آبگيره قبيله طى رسيد، [اندكى] نزدشان توقف كرد و بعد از
مدتى از نزدشان رفت، در همين حين فردى را ديد كه صيدى را گرفته و وقتى بر او مسلط
شد آن را به خاك افكنده بود. مسلم گفت: من بر اين حادثه فال نيك مىزنم كه ان شاء
الله دشمن ما هم كشته خواهد شد.[1]
[1] تاريخ طبرى، 5: 355 و رك: ارشاد شيخ مفيد، 2:
40.