كردند در حالى كه بيش از سى و دو اسب سوار نبودند، امّا
[وقتى] به هر طرف [سپاه عمر سعد] حمله مىبردند آنها را به عقبنشينى
وامىداشتند.
وقتى غررة بن قيس
[تميمى]- كه فرماندهى سپاه اهل كوفه را به عهده داشت- ديد كه لشكرش از هر سو
متلاشى شده، عبد الرحمن بن حضن را به دنبال عمر بن سعد فرستاد و گفت: مگر نمىبينى
امروز از دست اين عدّه قليل بر سر سپاه من چه آمده است؟! پيادگان و تيراندازها را
به [كمك] شان بفرست! [عمر بن سعد به] شبث بن ربعى [تميمى] گفت: آيا به كمكشان
مىروى؟
[شبث] گفت: سبحان الله!
در ميان همه اهل شهر، شيخ مضر را انتخاب كردهاى و او را در ميان تير مىفرستى!
غير از من كسى را نيافتهاى كه بتواند حاجتت را برآورد، تا اين كار را به او
واگذار كنى؟! عمر بن سعد: حصين بن تميم را خواست، [و عدهاى از] مجفّفه[1] و پانصد
تيرانداز را همراه او فرستاد، آنها آمدند و چون به حسين [عليه السّلام] و يارانش
نزديك شدند آنها را تيرباران كرده، اسبهايشان را پى كردند و سپس همگى پياده شدند.[2] [اسب حرّ بن
يزيد رياحى نيز پى شد] چيزى نگذشت كه اسب لرزيد و به اضطراب افتاده، به رو بر زمين
افتاد، حرّ همانند شيرى [از روى اسب به پائين] پريد و در حالى كه شمشير در دستش
بود مىگفت: «اگر اسبم را پى كنيد من فرزند حرّم،[3] شجاعتر از شير بوده و داراى پوست
مقاوم هستم.» آنها با يكديگر جنگ سختى كردند تا اين كه روز به نيمه رسيد! [سپاه
عمر بن سعد] تنها از يك سو مىتوانستند به طرف [سپاه حسين عليه السّلام] حمله
كنند، زيرا خيمههايشان در يك جا جمع شده بود و در كنار يكديگر قرار داشت. وقتى
عمر بن سعد اين وضع را ديد
[1] مجفّفه يك قسم از نظاميان بودند كه سر تا
پايشان را مىپيچيدند و كارشان پرتاب كردن سنگ بود.
[2] تاريخ طبرى، 5/ 436 و 437، ادامه خبر حسين بن
عقبه مرادى.
[3] از آنچه در رجز حرّ آمده است كه گفت:[ من فرزند
حرّم] بدست مىآيد كه احتمالًا علاوه بر خودش نام پدر و يا يكى از اجدادش نيز حرّ
بوده است.