(1) گفت: من گواهى مىدهم كه تو جزو گمراهانى! برير بن حضير
گفت: آيا موافقى با هم مباهله كنيم و هر دو از خدا بخواهيم كه دروغگو را لعنت كند،
و آنكه بر باطل است كشته شود؟ بعد مىآيم با تو مبارزه مىكنم! [تا ببينيم من
دروغگو هستم يا شما] [يزيد بن معقل پذيرفت] هر دو [به ميدان] آمدند دستهايشان را
به سوى خدا بلند كرده از او خواستند تا دروغگو را لعنت كند و آنكه بر حق است اهل
باطل را به قتل برساند.
بعد هر يك از آن دو
روبروى ديگرى قرار گرفت و ضرباتى را رد و بدل كردند.
يزيد بن معقل ضربه سبكى
به برير بن حضير زد كه هيچ ضررى به برير نرسانيد، ولى برير بن حضير ضربهاى به
يزيد زد كه كلاهخودش را شكافت و به مغزش رسيد و مثل كسى كه از جاى مرتفعى به زير
مىافتد [به زمين] افتاد در حالى كه شمشير ابن حضير در سرش مانده بود [گويا اين
صحنه همين الان اتفاق افتاده است گويا همين الآن] مىبينم كه برير شمشير فرو رفته
در سر يزيد را تكان مىداد [تا از سرش بيرون بياورد.] رضىّ بن منقذ عبدى [از لشكر
عمر بن سعد] [وقتى وضع خفّت بار يزيد بن معقل را ديد] به سوى [برير بن حضير] حمله
برد، و با برير گلاويز شد، آنها ساعتى با يكديگر مبارزه كردند، آنگاه برير روى
سينه رضىّ نشست! [در اين هنگام] رضىّ گفت: مددكاران و دفاع كنندگان [ما] كجا
هستند؟
[در اين حال] كعب بن
جابر ازدى با نيزه به برير حمله كرد و نيزه را در پشت [برير] فرو برد وقتى برير
برخورد سر نيزه كعب را احساس كرد بر روى [بدن رضىّ بن منقذ عبدى] به زانو نشست و
بينىاش را با دندان فشرده و گوشهاش را كند، كعب بن جابر با نيزهاش به برير زده
و او را از روى [عبدى] به زمين افكند بطورى كه سر نيزه در پشت [برير] فرو رفته
بود، سپس به سراغ [برير] آمد و با شمشيرش به او