خير باشد، چه كشته شويم و چه به پيروزى برسيم! (1) [در اين
هنگام] حرّ بن يزيد جلو آمد و به [امام عليه السّلام] گفت: اين چند نفر كوفى جزو
كسانى نيستند كه با شما آمدهاند لذا من بايد آنها را دستگير كرده يا بازگردانم
[حسين عليه السّلام] فرمود: همانگونه كه از خودم دفاع مىكنم از ايشان نيز دفاع
خواهم كرد، اينها انصار و ياران من هستند، تو قول دادهاى تا زمانى كه نامه [ابن
زياد] برسد هيچ تعرّضى به من نكنى، حرّ گفت: بله، ولى [اينها] با شما نيامدهاند.
[حسين عليه السّلام
فرمود]: آنها ياران من هستند و به منزله كسانى هستند كه با من آمدهاند حال اگر به
عقدى كه بين من و تو بوده پايبند بمانى [مشكل نخواهيم داشت]، وگرنه با تو خواهم
جنگيد! حرّ [وقتى اين سخن را شنيد] آنها را رها كرد.
سپس حسين عليه السّلام
به آن چهار نفر فرمود: از مردم پشت سرتان، كوفه به من خبر دهيد.
مجمّع بن عبد الله
عائذى- كه يكى از چهار نفرى بود كه نزد [حسين عليه السّلام] آمده بود- گفت: به
اشراف مردم رشوه كلانى داده شده و كيسههايشان پر گرديده تا دلشان بدست آيد، و
كاملا خير خواه و دلداده آنها شوند، و لذا آنها بر عليه شما يكدست شدهاند أما
بقيه مردم دلهايشان به سوى شما تمايل دارد ولى شمشيرهايشان فردا بر عليه شما برهنه
خواهد گرديد. [حضرت فرمود]: به من بگوئيد فرستادهام نزد شما آمد؟ گفتند: چه كسى
بود؟ فرمود: قيس بن مسهر صيداوى، گفتند: بله، حصين بن تميم او را دستگير كرد و نزد
[ابن زياد] فرستاد، [ابن زياد] به وى دستور داد تا شما و پدرتان را لعنت كند، ولى
او بر شما و پدرتان درود فرستاد و [ابن زياد] و پدرش را لعن كرد، و مردم را به
يارى شما خواند و آمدنتان را به آنها خبر داد، از اين رو [ابن زياد] دستور داد او
را از بالاى قصر به [زمين] انداختند.
حسين [عليه السّلام]
نتوانست خوددارى كند، در حالى كه اشك از ديدگانش سرازير شده بود اين آيه را قرائت
نمود: «من المؤمنين رجال صدقوا ما عهدوا الله عليه فمنهم من