خانه آن پادشاه دل است زمين و حيطه استيلاى او بدن است اعوان
او دستها، پايها، لبها، گوشها و زبان است.
خزانه او معده و شكم،
سراپرده او صندوقه سينه است.
پس دستها ياران
(معاونان) او هستند كه آنچه را بخواهد نزديك كنند يا دور سازند و بر آنچه پادشاه
اشارت كند عمل نمايند.
پايها مركب فرمانبردار
پادشاه هستند كه هر كجا بخواهد او را نقل و انتقال ميدهند.
چشمها پادشاه را بآنچه
از نظرش پنهان است دلالت ميكنند زيرا شاه درون سرا پرده است چيزى و كسى در سراپرده
او راه نمييابد مگر باجازت او.
و همين چشمها براى
پادشاه دو چراغ روشن نيز هستند.
گوشها بمنزله حصن و حصار
مملكتند مانند پاسداران در مرز كشورند چيزى و كسى را در خاك او وارد نميكنند مگر
با موافقت او چون توانائى آن را ندارند كه بىاشارت او كار كنند و هنگامى كه
پادشاه فرمان احضار چيزى را صادر كرد خود بحال سكوت و انتظار بسر ميبرد تا بوسيله
گوشها چه مىشنود پس آنچه را شنيد جواب ميگويد.
زبان با افزار و ادوات
بسيار خود سخن پادشاه را ترجمه ميكند. از جمله آلات و افزار زبان ريح الفؤاد و
بخار معده و لبها و دندانها هستند كه بعضى از بعض ديگر بىنياز نيستند و سخن زيبا
و تمام ادا نميشود مگر آنكه در بينى بگردد زيرا بينى كلام را زيبا ميكند چنان كه
دميدن در مزمار بصورت آواز خوشى در مىآيد.