راوى گفت: و نصر گويد: و
در حديث صالح بن صدقه به اسنادش آمده كه گفت:
عدىّ بن حاتم در حضور
على عليه السلام به پا خاست و گفت: اى امير مؤمنان مرا در ميان قوم خود مردى است
بىهمتا كه (در فصاحت) چنويى دگر نباشد[1]،
و او اينك آهنگ ديدار پسر عموى خويش، حابس بن سعد طائى را در شام دارد- اگر ما را
رخصت دهى او با معاويه ديدار كند شايد وى را (به برهان) درهم شكند و مردم شام را
(به حجت) شكست دهد. على به او گفت: بسيار خوب، (از من) چنينش فرمان ده- و نام آن
مرد خفاف بن عبد اللّه بود- وى نزد پسر عموى خود، حابس بن سعد[2] در شام آمد، و حابس خواجه و بزرگ
قبيله طىّ بود، خفاف به حابس باز گفت كه خود شاهد ماجراى عثمان در مدينه بوده و
بعد با على رهسپار كوفه شده است.
خفاف بن عبد اللّه و
معاويه
اين خفاف از موهبت زبان
آورى و وقار و شعر برخوردار و مردى بسيار موثق بود. دگر روز حابس و خفاف نزد
معاويه آمدند. معاويه به او گفت: اى برادر كه از قبيله طىّ آمدهاى ما را از
ماجراى عثمان حكايت كن. گفت: مكشوح[3] محاصرهاش
كرد و حكيم[4] محكومش ساخت
و محمد[5] و عمّار[6] يكى پس از
ديگرى گريبانش را گرفتند و تنها سه كس به ريختن خونش پرداختند. عدىّ بن حاتم و
اشتر نخعى و
[1] متن« لا يحارى به» و در شنهج[ لا يوازى به
رجل مردى چنو نباشد].
[2] حابس بن سعد، گويند از اصحاب بود، و در صفين
كشته شد. تهذيب التهذيب( 2: 127) ابن دريد در الاشتقاق گويد: فرمانده بنى طى شام و
با معاويه بود، و كشته شد. عمر او را به ولايت مصر گماشته و سپس معزول كرده بود.
در شنهج[ حابس بن سعيد] و تحريف است.