زيد در باره قتل آن مرد
«بكرى» (قاتل دايى خويش) گفت:
من مبلغ ابناء طىّ بأنّنى
ثأرت بخالى ثمّ لم اتأثّم ...
كيست كه از من به بنى
طىّ باز گويد كه من انتقام خون دايى خود را گرفتم و گناهى مرتكب نشدهام.
آن مرد بكرى را با پيكر
خضاب شده به خون[1]، بر خاك
افكندم كه نالههاى واپسين را از سينه بركشد.
چون آن روز وى را ديدم،
خونخواهى فرايادم آمد و نيزه خويش را در پيكرش دوختم و او با دهان بر خاك افتاد.
بارى نيزههاى قبيله بكر
بن وائل زان پيشتر به وضعى هراسانگيز و وحشتبار كشتهاى (از ما) را بر جاى نهاده
بود.
كشتهاى كه پس از قتلش،
تمامى قبيله ما گشاده دستى و جوانمردى و نعمتهاى او را مىستايند.
قبيله طىّ با كشته شدن
آن راد مرد تكاور مهاجم ويرانگر كه غنايم را قسمت مىكرد، دچار فاجعهاى شدند.
وى دايى من بود كه هرگز
كس چنو دايى، مبارز و معارض با ظلم و ستم و مسئوليّتپذير و بردبارى[2] نداشته
است.
[پوزشطلبى عدىّ بن
حاتم از على، پس از گريختن پسرش زيد]
راوى گويد:
چون زيد بن عدىّ به
معاويه پيوست، برخى از عراقيان در باره عدىّ بن حاتم سخنهايى گفتند و در كار او
زبان به طعنه گشودند. عدىّ در ميان همراهان على از جهت خير انديشى و بذل مال و
دارايى خود، سرآمد و سالار مردمان بود، از اين رو وى نزد على آمد و گفت: اى امير
مؤمنان، آيا نه اين است كه خداوند از طريق وحى پيامبر خود را از گرايش نفس و
وسوسهها و
[1] متن« مخضوب الجيوب» و در شنهج( 1: 195)[ مخضوب
الجبين- با چهره به خون خضاب شده].
[2] متن از روى شنهج« و احتمالا لمعزم» و در اصل
به خطا[ ... لمعدم].