شما بر من سبك مىشد و به اصلاح پارهاى كژرفتاريهاى شما
اميدوار مىشدم.
اما در باره قضيه پيمان (بايد
بگويم) كه آن را به خاطر شما محكم و استوار كردهايم، اينك آرزومندم كه اگر
خداوند، پروردگار جهانيان بخواهد، گمراه نشويد.
پيماننامه در ماه صفر
نوشته شد و مهلت آن تا هشت ماه بعد يعنى ماه رمضان بود كه قرار بود داوران ملاقات
كنند.
آنگاه مردم روى به جانب
كشتگان بردند و آنها را به خاك مىسپردند.
[كشته شدن حابس بن سعد
طائى]
راوى گويد:
(در گذشته) عمر بن خطّاب
حابس بن سعد طائى را خوانده و به او گفته بود: مىخواهم ولايت حمص را به تو
بسپارم، تو چگونه كار خواهى كرد؟ گفت: «من به رأى خود اجتهاد مىكنم و با همنشينان
خويش نيز به مشورت مىپردازم.» و سپس برفت و ديرى نگذشت كه باز آمد و (به عمر)
گفت: «اى امير مؤمنان، خوابى ديدهام كه مىخواهم برايت باز گويم.» گفت: «بگو».
گفت: «چنان ديدم كه گويى خورشيد از خاور بر آمده و همراه آن گروهى بسيارند، و گويى
ماه از باختر بر آمده و همراه آن نيز گروهى عظيمند.» عمر به او گفت: «تو خود با
كدام يك بودى؟» گفت: «من با موكب ماه همراه بودم.» عمر گفت: «تو با نشانهاى همراه
بودهاى كه زوالپذير است.» [برو] نه، به خدا سوگند كه تو كارى براى من نمىكنى
(معزولى و ديگر ولايتى از جانب من ندارى). پس به اين ترتيب وى را رد كرد.
او در صفّين همراه
معاويه حضور يافت و پرچم قبيله طىّ[1]
با او بود و در آن روز كشته شد.
[1] متن از روى شنهج( 1: 194)« كانت راية طى معه»
و در اصل به خطا[ راية على ...].