اى معاويه زبده سوارى را كه با شهسوارى كه يكّه سواران به
گردش نرسند، در ميدان برخورد كرده سرزنش مكن.
معاويه اگر ابو الحسن را
بينى كه با سپاهش پيش مىتازد چنان هوش از سرت بپرد كه تمام نيرنگها و وسوسههايت
را از ياد ببرى، و يقين كنى كه مرگ حق است و گر چه از برابرش دوان دوان بگريزى
گريبانت را (به دست او) مىگيرد.
به راستى اگر تو او را
به ميدان بينى چون جغد مفلوكى باشى كه شاهين تيز چنگالى از آسمان بر او پر گشاده.
فايده زندگى اين قوم پس
از شكست از او چيست؟ به راستى هر آن دلير مردى كه على را به ميدان بيند از جان خود
نوميد شود.
او تو را به هماوردى
خواند ولى تو نشنيده گرفتى و گريختى و خود را به تنگناى رسوايى و فضاحت در افكندى،
يقين كردى كه مرگ به تو بسيار نزديك شده و آن دعوت به هماوردى كه مىشنوى
هراسانگيزترين نهيبهاست.
با اين همه، مرا كه سر
نيزه او به پيكرم خليده و نيش چنگش كالبدم را به دندان گزيده[1] سرزنش مىكنى؟
نه، به خدا سوگند كه او
جز شير بيشهزار و پدر شير بچگان نيست كه شكارهايش به كامش گسيل مىشوند.
با وجود آن برخورد
مرگبار، من اينك زنده و باقى ماندهام و خونم در آن رزمگاه پر مخافت بر زمين
نريخت.
اگر در حقيقت عظمت او شك
دارى، خود گردى برانگيز و به ميدانش برو، ور نه گفتههايت جز ياوهسراييهاى پوچ
نباشد.
[تاختن على]
نصر: عمرو بن شمر ما را
روايت كرد و گفت: ابو ضرار ما را خبر داد و گفت: عمّار بن ربيعه مرا روايت كرد و
گفت:
روز سه شنبه دهم ماه
ربيع الاول سال سى و هفتم (و گفتهاند: دهم ماه صفر آن سال)، على نماز بامداد را
[1] متن به تصحيح قياسى« و عضضني» و در اصل[
عضعضنى]. اين قطعه در گمانگاه خود در شنهج نيامده است.