اگر به اندازه شصت درّه ژرف در زير زمين بودم نمىتوانستم از
آنچه از آن بيم دارم بگريزم.
اى جان پريشان آرامگير
كه مرگ را غايتى است، و اى ابن ضرار بر آنچه بر سرت آمده شكيبا باش.
آيا رواست با آنكه مرا
با اين قوم خويشاوندى است بهراسم؟ نه، خدا نمىخواهد بترسم، چه اشتر در كنار من
است[1].
اگر او به ديارى ديگر
اسير مىشد كه حكم من در آن روا بود براى آزاديش دامن همّت به كمر مىزدم.
و اگر من در كنار اشعث
نيكو خصال بودم دلم آرام مىگرفت و نگرانى و گريزم از اين امر هراس آور كاهش
مىيافت.
و اگر در جوار سعيد يا
عدىّ بن حاتم، يا همسايه شريح نيكومنش بودم دلم آرام مىگرفت، و يا اگر در همسايگى
مرادى بزرگوار[2] و هانى و
زحر بن قيس بودم، روزم سياه نمىشد.
اگر من اسير دست هر يك
از ايشان مىبودم از لغزش خود نزد سرور ايشان پوزش مىخواستم.
اينان قوم و خويشان منند
و من از زندگى بخشى و گذشت و چشم پوشى آنها بر خطاى خويش محروم نمانم.
بخشودن اصبغ
صبحگاه اشتر نزد على آمد
و گفت: اى امير مؤمنان، اين مرد از ديدهبانانى است كه ديروز اسيرش كردم، به خدا
اگر مىدانستم كه قتلش رواست او را كشته بودم، دوش نزد ما به سر آورد و [با شعر
خود] ما را دستخوش خلجانى در دل كرد. اگر سزاوار قتل است، هر چند ما را خوش نيايد،
او را بكش و اگر بخشودنش بر تو رواست[3]
او را به ما ببخشاى. گفت: «اى مالك او را به تو
[1] متن« و الاشتر جارى» و در شنهج( 2: 303)[ و
مالك جارى]، مالك، همان اشتر است.
[2] متن« المرادى العظيم» و در شنهج[ المرادىّ
الكريم].
[3] متن از روى شنهج« و ان ساغ لك العفو عنه» و در
اصل[ و ان كنت فيه بالخيار- و اگر در مورد او مخيّر هستى].