آيا بر كشتگان به خاك افتاده خود كه از (قبايل) سكون و ازد و
صدف بودند دلت نسوخت؟
اى عتبه اگر اسير
بىخردى نبودى و آهنگ هلاك بى دريغ آنان را نداشتى اين سرنوشت شوم را از پيش
مىديدى و (اندرز) مىشنيدى.
امروز سر انگشت ندامت به
دندان مىگزى، چه هماورد ناتوان را جز اعتراف منصفانه به شكست چارهاى نيست.
[اسارت اصبغ به دست
اشتر]
نصر، از عمر به اسناد وى
گويد:
مردى شامى كه وى را اصبغ
بن ضرار ازدى مىخواندند در صفّين طلايهدار و ديدهبان معاويه بود.
على اشتر را به جنگ او
گسيل داشت، و اشتر بىآنكه كشتارى رخ دهد او را اسير كرد. على همواره كشتن اسيرانى
را كه سلاح بر زمين افكنده و دست از جنگ برداشته بودند، نهى مىكرد. از اين رو
اشتر شبانه او را به اردوگاه خود آورد و استوارش ببست و نزد (ديگر) يارانش افكند[1] تا صبح در
آيد. اصبغ كه شاعرى سخنور بود در آن حال كه يارانش خفته بودند به بانگ بلند چنان
كه اشتر بشنود به خواندن اين اشعار پرداخت:
اى كاش امشب تا ابد چادر
تيره خود را از سر مردم بر نگيرد و هرگز به روز نرسد، و همچنان تا قيامت بپايد چه
من به دميدن صبح، نگران برافروختگى لهيب جنگ و كشتارم[3].
اى شب دير بپاى كه شب
متضمّن آسايش است، و به روز هر دو احتمال: كشتن يا آزادى من از اسارت مىرود.
[1] متن از روى شنهج( 2: 302)« القاه عند اصحابه»
و در اصل[ مع اضيافه- با ميهمانانش]( به اين اعتبار كه اسيران جنگى سلاح افكنده
و تسليم شده را چون مهمان تلقى مىكردند.- م.)