پس كسى از حميريان را كه شهرياران عربند به فرماندهى ما بگمار
كه همتبار ما باشد.
ما را به قبول فرماندهى
كسى كه او را نمىخواهيم وا مدار و ما را دم و دنبالهرو اغراض قرار مده.
ما را خشمناك مكن، كه
حوادث بر ضدّ تو به هم بر آمده و اينك در ميان يحصبيان خشم و طغيان پديد شده.
به راستى، ما را حقّ
بزرگى است همراه با احساس فرمانبردارى و مهر و محبّتى كه در استخوان و پى[1] ما ريشه
دوانده.
معاويه يارانش را
تشويق مىكند
معاويه به ايشان گفت:
[به خدا] من پس از اين موقعيت و از اين لحظه[2] به بعد، فرماندهى جز از
خودتان بر شما نخواهم گماشت.
[نصر گفت]: و [عمر بن
سعد براى ما روايت كرد و گفت]:
چون عراقيان كار را بر
شاميان زار كردند معاويه گفت: امروز روز آزمايش و پيرايش است [و امروز را فردايى
در پيش] همانگونه كه آنان بر شما تاختهاند شما نيز بر آنان تاختهايد، شكيبا
باشيد و بزرگوار بمانيد[3].
[على و اصبغ بن
نباته]
راوى گويد:
على بن ابى طالب ياران
خود را تشويق مىكرد، پس اصبغ بن نباته در حضورش به پا خاست و گفت: اى امير
مؤمنان، مرا با ديگر كسان پيش فرست كه امروز پايدارى و پيروزمندى خود را از تو
دريغ نورزم. ما شاميان را تار و مار كردهايم و (با آن همه درگيرى) خود هنوز نيروى
كافى و دلاورانى پا بر جا داريم. رخصت
[1] متن« فى المشاشة سر استخوان و غضروف كه مفردش
مشاش است، و العصب» و در شنهج[ فى المشاش و فى العصب].
[2] متن« بعد موقفى هذا» و در شنهج[ بعد هذا
اليوم از امروز به بعد].
[3] متن« كونوا كراما» و در شنهج[ و موتوا كراما
بزرگوارانه بميريد].