عمرو بن حمق گفت: كار
اين مرد را به من سپاريد كه اينان قوم منند. ابن بديل گفت: بگذار تمام ما با گروه
آنان در افتيم، ولى وى نپذيرفت و حمله كرد و مىگفت:
بؤسا لجند ضائع يمان
مستوسقين كاتّساق الضّان ...
واى بر لشكر تباه شده
يمن كه چون گله آهو به دنبال هم افتادهاند.
به چوپانى گمراه دل
بستهاند و عمرو (بن عاص) آنان را به خوارى و ذلّت مىافكند.
اى كاش دست من فاقد
انگشتان مىبود[1] و شما
همچنان در ساحل عمّان مىمانديد.
آن كه شما را به نابودى
كشانده مرا بر حال زارتان گريان ساخته است.
سپس نيزهاى به سينه او[2] زد و وى را
كشت و سواران تاختند و آن قوم پايگاههاى خود را ترك كردند.
كشته شدن حوشب ذى
ظليم
آنگاه حوشب ذو ظليم كه
در آن زمان خواجه يمانيان و سالار ايشان بود با گروه يارانش روى به ميدان نهاد و
پرچمدارش مىگفت:
نحن اليمانون و منّا حوشب
أ ذا ظليم أين منّا المهرب ...
ما يمانيان هستيم و حوشب
از ماست، اى ذو ظليم[3] چه كس از
چنگ ما تواند گريخت؟
[1] به تعبير ديگر:« كاش دستم شكسته بود». عمرو بن
حمق در اين بيت از نقشى كه پيشتر در انتقال اين قبيله يمنى به بين النّهرين ايفا
كرده بوده است اظهار تأسّف مىكند.- م.