اين زندگى چگونه است و چرا من تو را اندوهگين نمىبينم؟ در حالى كه ساليانى در فتنهانگيزى به سر بردهاى.
لذّت واقعى زندگى و زندگانى صالحانه را از ياد برده و مرتكب انواع گوناگون دغلى و نيرنگ شدهاى.
من چون در كار خود نگريستم از راه خطا بازگشتم و دين راستين خود را به يقين درست شناختم.
به معاويه بىخرد بگو كه من با گروهى هستم كه دمى نزد تو اقامت نمىگزينند.
جز به خاطر پسر خوانده و دستپرورده پيامبر خود خشمگين نمىشوند و چون با تو پيكار كنند اميد ثوابى پربها دارند.
پارهاى از سوگنامهها
عبد اللّه بن يزيد بن عاصم انصارى در سوگ ياران مقتول خود گفت:
يا عين جودى على قتلى بصفّينا
أضحوا رفاتا و قد كانوا عرانينا ...
اى ديده بر كشتگان صفّين خون ببار كه سردارانى نامدار بودند و چنان جانبازى كردند تا پيكرهاى پاره پاره آنها بر خاك افتاد.
زمانشان به سر آمد[1]، گردش زمانه چه آسيب عظيمى به ما رساند، مرگ بر قاتل اين رادمردان كه امروز دفنشان مىكنند.
گراميان قوم من بودند و من آنان را پناه دهنده ناتوانان مىدانستم كه همواره خوان كرم گسترده داشتند.
نزد پيامبر بر شهادت ايشان افتخار كن، مرگ بر قاتلشان، و خوشا بر آسيب ديدگان ما.
و نصر بن عجلان انصارى گفت:
قد كنت عن صفّين فيما قد خلا
و جنود صفّين لعمرى غافلا ...
به جان خودم، من از ماجراى صفّين و پيشامدها و لشكريان صفّين بىخبر بودم.
به راستى، من كسى نبودم كه از فتنهاى بهراسم و بپرهيزم، ولى در اين مورد به واقع ناآگاه بودم.
[1] متن به تصحيح قياسى« أنى لهم ...» از أنى- يأنى، و در اصل به تحريف[ أنا لهم ...].