على دمى پيشتر (به تشويق
و مزاح) به او گفته بود: اى هاشم مرقال[1]
(برق آسا) آيا مىترسى كه جبون و ترسو باشى[2]؟
و او گفته بود: اى امير مؤمنان، نه به خدا، بزودى ان شاء اللّه مرا خواهى شناخت[3]، اينك در
ميان سرهاى آن قوم به جولان در آيم. از اين رو آن روز به چابكدستى و شتاب هر چه
تمامتر حمله مىكرد.
[عمار بن ياسر و هاشم
بن عتبه]
نصر، از عبد العزيز بن
سياه، از حبيب بن ابى ثابت كه گفت:
چون روز پيكار صفّين در
رسيد و پرچمدارى با هاشم ابن عتبه بود، عمّار بن ياسر با جنباندن نيزه خود او را
تشجيع مىكرد و مىگفت: اى يك چشم، پا در ركاب كن.
از يك چشمى كه هراس
برنيانگيزد هنرى بر نيايد[4] راوى گفت:
وى از (گفته) عمّار
دستخوش آزرم و انفعال مىشد، و به فنون جنگ آگاه بود، پس پرچم را بر افراشت و چون
سپاه به تمامى بر او گرد آمدند[5] و آرايش
جنگى گرفتند عمّار به او گفت: اى يك چشم پا در ركاب كن.
از يك چشمى كه هراس
برنيانگيزد هنرى بر نيايد
[1] مرقال: كسى كه در جنگ چابك و برقآسا باشد.-
م.- ص 450
[2]( أ تخاف أن تكون جبانا آيا مىترسى كه ترسو
باشى؟ پاسخ اين گونه سؤال را كه منحرف كننده ذهن است معمولا به نفى مىدهند در
صورتى كه بايد به اثبات باشد. چنان كه پرسند: آيا از مرگ من بيزارى؟ و ذهن متوجه
لفظ اخير يعنى بيزارى شود و مخاطب بيدرنگ گويد:« نه!» در حالى كه بايد بگويد:«
آرى، از مرگ تو بيزارم».- م.)