همراهش بود از ميدان بازگشت تا به پشت صفوف لشكر خود رسيد.
[چون على عليه السلام چنان ديد بخنديد و به قرارگاه خود بازگشت].
[سرتافتن معاويه از
هماوردى با على و پرخاش او با عمرو بن عاص]
و در حديث عمر، گفت:
... معاويه گفت: واى بر
تو اى عمرو، چه قدر نادانى! آيا به نظر تو در حالى كه بنى عكّ و اشعريون و جذام در
اختيار و فرمان منند، من بايد خود با وى هماوردى كنم؟
همان (راوى) گفت:
معاويه [در باطن] از
عمرو كينهاى به دل گرفته بود (چه عمرو خواسته بود با چنان رايزنى وى را به كام
شير سپارد) ولى [در ظاهر] به او گفت: اى عمرو[1] پندارم [آنچه گفتى] جز
شوخى نبوده است. پس چون معاويه در مجلس خود با يارانش بنشست عمرو نيز در آمد و پيش
رفت تا به جاى خود نشست، آنگاه معاويه (به شعر) چنين گفت:
يا عمرو انّك قد قشرت لى العصا
برضاك فى وسط العجاج برازى ...
اى عمرو، تو با خرسند
شدنت به هماوردى من (با على) در ميان گرد و غبار آوردگاه چهره واقعى و ضمير بدخواه
خود را به من نمودى.
اى عمرو، تو بر اين گمان
چنان رايزنى كردى كه من آن هماورد توانمند را چون بزكى ظريف پندارم.
شهرياران را چه نسبت با
مخاطره هماوردى؟ كه به راستى مرگ، چون باز شكارى تيز چنگال، هماورد را بربايد[2].
اينك از سخن مغرضانه خود
بازگشته و گويى شوخى كردهاى، ولى هر سخن
[2] متن از روى حاشيه نسخه اصل« حتف المبارز خطفة
للبازى» و در اصل[ حسب المبارز حفظه من بازى] در شنهج، از پايان اين بيت و آغاز
بيت پيشين بيتى پرداخته و آغاز اين بيت و پايان بيت پيشين را از قلم انداخته است.