سود خود وى بود گسترش داد، و مردم را خوار داشت و دل ايرانيان
را سرشار از كين كرد چندانكه بر او شوريدند و او را كشتند و زنانش بيوه و فرزندانش
يتيم شدند. گفت: اى نرسا، همانا خداى عز و جل مردم را به حق آفريد، و از هيچكس جز
به حقگزارى خرسند نباشد و در سلطنت الاهى گونهاى يادآورى و نمودگاريست براى نوع
حكومتى كه در نظر دارد در زمين نيز برقرار باشد، و آن اين است كه مملكت جز به
تدبير و انتظام نپايد، و از مملكتدارى و فرماندهى گزيرى نباشد، و تا وقتى كار ما
استوار و به هم پيوسته باشد كه آيندگانمان از گذشتگان بدگويى نكنند؛ پس اگر
آيندگان ما با پيشينيان مخالفت ورزند و فساد كنند هم خود هلاك شوند و هم ديگران را
به نابودى كشانند.
آنگاه على عليه السلام
كارگزاران خود را بر آنان بگماشت و سپس به واليان و كارگزاران خود در سراسر مملكت
نامه نوشت؛ و مهمترين مناطق در نظر او شام بود.
[نامههاى على به
واليان]
نصر از محمد بن عبيد
اللّه قرشى، از جرجانى كه گفت:
چون با على بيعت شد و وى
نامههايى براى واليان به هر سو فرستاد، به جرير بن عبد اللّه بجلى نيز نامهاى
نوشت. اين جرير والى عثمان بر حدود همدان بود و نامه را زحر بن قيس جعفى[1] بدو رساند.
نامه على به جرير بن
عبد اللّه
«اما بعد، إِنَّ
اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا
أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ
مِنْ والٍ.
خداوند در وضع مردمى
دگرگونيى پديد نيارد مگر آنكه آنان خود خويشتن را
[1] زحر بن قيس كوفى جعفى، يكى از ياران على بن
ابى طالب عليه السلام كه وى را با گروهى به عنوان رابط بر مدائن گماشت. عامر شعبى
و حصين بن عبد الرحمن از او روايت كردهاند. تاريخ بغداد، 4405. در شنهج به
تحريف[ زجر] آمده است.