نصر بن مزاحم، از عمر بن
سعد، از عبد اللّه بن عاصم كه گفت: مردى از قوم من مرا حكايت كرد كه:
روزى اشتر با گروهى از
قاريان و جمعى از زبده سواران عرب در صفّين به پيكار بيرون شد و جنگ سختى در
پيوستند، در اين ميان مردى غول پيكر به جنگ ما آمد كه به خدا سوگند هرگز مردى به
تناورى و بلند قامتى او نديدهام. وى به مبارزطلبى پرداخت، ولى هيچكس به مقابله او
بيرون نيامد. اشتر برابر او رفت و يكى دو ضربت رد و بدل كردند و اشتر ضربتى بدو زد
و او را بكشت. خدا گواه است كه ما را دل بر اشتر مىسوخت و از او خواهش مىكرديم
كه به جنگ وى نرود. پس چون (اشتر) او را كشت يكى از ياران وى ندا در داد:
الا اى «سهم» اى سهم بن
ابى عيزار، اى بهترين كسى كه از تيره «زاره» مىشناسيمت.
و مردى از «ازديان» از
صف به در آمد و گفت: به خدا سوگند كه قاتل تو را مىكشم. پس به اشتر حمله آورد [و
اشتر نيز رو بدو آورد[2]] و در حالى
كه وى در برابر اسبش قرار گرفته (و راه بر او بسته بود) ضربتى بر وى زد كه مجروح
شد و يارانش وى را بردند و جانش را نجات دادند. پس ابو رقيقه سهمى[3] گفت:
«او آتشى بود، اما با
گردبادى روبرو گشت و خاموش شد».
خوددارى از جنگ در
محرم
پس مردم تمام ماه ذى
الحجه جنگيدند و چون ذو الحجه سپرى شد از يك ديگر خواستند كه دست از خونريزى
بدارند تا محرم بگذرد، شايد در اين فرصت خداوند
[1] متن از روى طبرى( 5: 243)« زار» مرخّم زارة-
الاشتقاق 288، و طبرى كه اين رجز را آورده به دنبال آن گويد:« و« زارة» تيرهاى
از« ازد» باشد». در اصل به تحريف[ من نعلم من نزار].