نصر، از يونس بن [ابى][1]
اسحاق سبيعى، از مهران، غلام يزيد بن هانى سبيعى كه گفت:
به خدا خواجه من بر سر
آب مىجنگيد، و مشك به دست من بود، چون شاميان دست از آب كشيدند به تاخت رفتم كه
آب برگيرم و در همان اثناء تير مىافكندم و مىجنگيدم.
[گفته سليمان حضرمى]
نصر، از عبد اللّه بن
عبد الرحمن، از ابى عمره[2]، از پدرش
سليمان حضرمى[3] كه گفت:
چون على از مدينه به در
آمد ابو عمرة بن عمرو بن محصن[4] نيز با او
همراه بود، (وى) گفت: ما با على در جنگ جمل شركت جستيم و پس از آن به كوفه آمديم،
و سپس به قصد پيكار با شاميان رهسپار شديم. يك شب پيش از آنكه به صفّين برسيم
ترديدى در دل احساس كردم و به خود گفتم: به خدا نمىدانم بر چه اساسى مىجنگم؟ و
نمىدانم در چه وضعى قرار گرفتهام. (وى) گفت: (در همان وقت) مردى بر اثر خوردن
ماهى از درد شكم مىناليد و يارانش كه مىپنداشتند طاعونزده شده است گفتند بر سرش
بمانيم. من نيز گفتم بر سرش بمانم، و به خدا سوگند اين سخن را از آن رو گفتم كه
چنان ترديدى در دلم پديد آمده بود (و مىخواستم به جنگ نروم). آن مرد شب را به سر
آورد و چون صبح شد هيچ بيمارى نداشت و من نيز چون صبح برخاستم شك و ترديدم به كلى
زايل شده بود و هشيار و بينادل گشته بودم، پس به راه افتاديم و به ياران خود
پيوستيم و با على همچنان پيش
[2] در التقريب، 603 آمده:« ابو عمرة، عن ابيه، فى
سهم الفارس. مجهول من السادسة راوى ناشناسى از طبقه ششم است».
[3] در التقريب آمده:« سليمان بن زياد الحضرمى
المصرى، ثقة من الخامسة ثقهاى از طبقه پنجم روات است.»
[4] وى ابو عمره انصارى است و گويند نامش بشر يا
بشير بوده. او همسر دختر عموى پيامبر صلى اللّه عليه و آله، مقوّم بن عبد المطلب
بود.-( قسم الكنى) از الاصابة، 805، 801 و در الاشتقاق، 269 آمده:« و ابو عمره،
بشير بن عمرو در صفّين كشته شد.»