من هرگز در طول روزگار، هر چند عرصه بر من تنگ آيد، از آيين
نارواى پسر هند پيروى نمىكنم.
گلايه (و اندرزگويى) از
ميان رفت و ديگر گلايهاى نباشد و دوستدارى بر افتاد و دوستى در ميان نماند، و هر
سخن نصيحت آميز من كه در تمام اين حوادث[1]
به عمرو و رفيقش[2] گفتم به هدر
رفت.
هلا، زهى بر تو! اى پسر
هند كه آنچه نهان بود عيان شده و چيزى (از ناجوانمرديت) پنهان نمانده است.
آيا آب را بر روى مردانى
مىبنديد كه نيزههاى باريك جانشكار به كف دارند، و شمشيرهاى بران خود را به گردن
بر آوردهاند؟ و گويى اين گروه (شما) پيش آنان[3] زنانند.
انتظار دارى على در كنار
شما بى آب بماند و گروههاى مخالف اسلام سيراب باشند؟
او يارانش را فرا خواند
و گروهى پاسخش دادند و به انبوه گرد آمدند چون جرب شتر كه به قطرانش بيالايند[4].
[پيوستن معرّى بن اقبل
به على]
راوى گويد:
سپس آن مرد همدانى در
تيرگى شب راهى شد و به على پيوست.
راوى گويد:
ياران على يك شبانه روز
بى آب ماندند، و على از وضعى كه عراقيان داشتند سخت غمين شد.
[1] متن« فى حوادث كل أمرى» و در شنهج[ ... كل
خطب].