گروهى از ياران على به
او گفتند: به معاويه و دستنشاندگان او كه همه از قوم تو (و از قريش) هستند
نامهاى بنويس و آنان را به اطاعت خود باز خوان و به ترك راه خطايى كه در پيش
گرفتهاند دعوت كن تا به اين ترتيب حجّت بزرگ را بر آنها تمام كرده باشى. از اين
رو على به ايشان نوشت:
بسم اللّه الرّحمن
الرّحيم از بنده خدا على، امير مؤمنان به معاويه و قريشيانى كه از جانب او گماشته
شدهاند. سلام بر شما. من نزد شما خدايى را ستايش مىكنم كه خدايى جز او نيست. اما
بعد، به راستى كه خداوند را بندگانى هستند كه به قرآن ايمان دارند و تفسير آن را
شناخته و دانش دين را آموختهاند، و خداوند برترى آنان را در قرآن حكيم بيان
فرموده است، شما در آن روزگاران دشمن پيامبر خدا صلى اللّه عليه بوديد، قرآن را
دروغ مىشمرديد، و بر جنگ با مسلمانان با خويش پيمان بسته بوديد، بر هر كدام از
ايشان دست مىيافتيد به زندانش مىافكنديد يا شكنجهاش مىكرديد يا مىكشتيدش، تا
خداوند خواست دين خود را پيروز كند و پيامبر خويش را جلوه فزايد[1]، آنگاه اعراب، گروه گروه به دين او
در آمدند و اين امت خواه ناخواه [به او] اسلام آوردند، و شما از آن كسانى بوديد كه
يا به اميدى و يا از بيمى به اين آيين گرويديد، در حالى كه پيشاهنگان، با پيشدستى
خود در پذيرفتن اسلام، و مهاجران نخستين، با برترى خويش، كامياب و رستگار شده
بودند.
پس كسى را كه از
پيشينهاى چون سابقه آنان و فضيلتى چون فضايل ايشان در اسلام بهرهاى نبرده نسزد
در كارى كه آنان بدان شايستهتر و بر آن سزاوارترند با ايشان بستيزد (كه اگر چنين
كند) گنهكارانه ستم ورزيده است. و هر كه را از عقل نصيبى است