نام کتاب : ترجمه اصول کافي شيخ کليني نویسنده : مصطفوى، سيد جواد جلد : 1 صفحه : 92
بزنديق گفتم چرا جوابش را نميگوئى؟ از سخن من بدش آمد، امام
صادق عليه السلام فرمود: چون از طواف فارغ شدم نزد ما بيا زنديق پس از پايان طواف
امام عليه السلام آمد و در مقابل آن حضرت نشست و ما هم گردش بوديم، امام بزنديق
فرمود: قبول دارى كه زمين زير و زبرى دارد؟ گفت: آرى فرمود: زير زمين رفتهاى؟
گفت: نه، فرمود: پس چه ميدانى كه زير زمين چيست؟ گفت: نميدانم ولى گمان ميكنم زير
زمين چيزى نيست! امام فرمود: گمان درماندگى است نسبت بچيزى كه بآن يقين نتوانى
كرد. سپس فرمود: بآسمان بالا رفتهاى؟ گفت: نه: فرمود: ميدانى در آن چيست؟ گفت: نه
فرمود: شگفتا از تو كه نه بمشرق رسيدى و نه بمغرب، نه بزمين فرو شدى و نه بآسمان
بالا رفتى و نه از آن گذشتى تا بدانى پشت سر آسمانها چيست و با اين حال آنچه را در
آنها است (نظم و تدبيرى كه دلالت بر صانع حكيمى دارد) منكر گشتى، مگر عاقل چيزى را
كه نفهميده انكار مىكند؟!! زنديق گفت: تا حال كسى غير شما با من اين گونه سخن
نگفته است امام فرمود: بنا بر اين تو در اين موضوع شك دارى كه شايد باشد و شايد
نباشد! گفت شايد چنين باشد. امام فرمود: اى مرد كسى كه نمىداند بر آنكه مىداند
برهانى ندارد، نادان را حجتى نيست اى برادر اهل مصر از من بشنو و درياب ما هرگز در
باره خدا شك نداريم، مگر خورشيد و ماه و شب و روز را نمىبينى كه بافق در آيند،
مشتبه نشوند، بازگشت كنند ناچار و مجبورند
نام کتاب : ترجمه اصول کافي شيخ کليني نویسنده : مصطفوى، سيد جواد جلد : 1 صفحه : 92