نام کتاب : ترجمه اصول کافي شيخ کليني نویسنده : مصطفوى، سيد جواد جلد : 1 صفحه : 342
(در كيفيت سؤال حضرت از اين دو نفر نكتهاى لطيف است كه در
خطاب بعباس اولا گرفتن ميراث را مىفرمايد و نسبت بعلى عليه السلام قرض و وعده را
مقدم ميدارد تا تلويحا اشاره بطرز فكر آن دو نفر نموده باشد) على عرضكرد: آرى پدر
و مادرم بقربانت، سود و زيانش با من، على عليه السلام فرمود:
من بپيغمبر نظر مىكردم،
ديدم انگشتر خويش از انگشت بيرون كرد و فرمود: تا من زندهام اين انگشتر بدست كن،
چون در انگشتم نهادم، بآن نظر كردم و آرزو بردم كه از تمام تركه آن حضرت همين
انگشتر را داشته باشم.
سپس فرياد زد، اى بلال!
آن كلاه خود و زره و پرچم و پيراهن و ذو الفقار و عمامه سحاب و جامه برد و كمربند
و عصا را بياور، على عليه السلام فرمايد: من تا آن ساعت آن كمربند را نديده بودم،
قطعه و رشتهاى آورد كه چشمها را خيره مىكرد و معلوم شد كه از كمربندهاى بهشتى
است، پيغمبر فرمود:
اى على، جبرئيل اين را
برايم آورد و گفت: اى محمد اين را در حلقههاى زره بگذار و در جاى كمربند بكمر
ببند، سپس دو جفت نعلين عربى طلبيد كه يكى وصله داشت و ديگرى بىوصله بود و دو
پيراهن خواست يكى پيراهنى كه با آن بمعراج رفته بود و ديگر پيراهنى كه با آن بجنگ
احد رفته بود و سه كلاه را طلب كرد: كلاه مسافرت و كلاه روز عيد فطر و قربان و
روزهاى جمعه و كلاهى كه بسر ميگذاشت و با اصحابش مجلس مىكرد، سپس فرمود: اى بلال دو
استر: شهباء و دلدل و دو شتر: عضباء، و قصوى و دو اسب، جناح و حيزوم را بياور-
جناح اسبى بود كه بدر مسجد بسته بود و پيغمبر براى كارهاى شخصى خود مردى را
ميفرستاد كه آن را سوار شود و بتازد و حيزوم اسبى بود كه پيغمبر باو مىفرمود:
نام کتاب : ترجمه اصول کافي شيخ کليني نویسنده : مصطفوى، سيد جواد جلد : 1 صفحه : 342