نام کتاب : ترجمه اصول کافي شيخ کليني نویسنده : مصطفوى، سيد جواد جلد : 1 صفحه : 241
اين درست مىآيد و اين درست نمىآيد (ميگويند: سلمنا، لا
نسلم) اين بنتيجه نميرسد، اين را ميفهميم و اين را نميفهميم. امام فرمود: من گفتم
واى بر آنها اگر گفته مرا رها كنند و دنبال خواسته خود بروند، سپس بمن فرمود: برو
بيرون و هر كس از متكلمين را ديدى بياور، يونس گويد من حمران بن اعين و احول و
هشام بن سالم را كه علم كلام خوب ميدانستند آوردم و نيز قيس بن ماصر كه بعقيده من
در كلام بهتر از آنها بود و علم كلام را از على بن حسين (ع) آموخته بود آوردم: چون
همگى در مجلس قرار گرفتيم، امام صادق (ع) سر از خيمه بيرون كرد و آن خيمهاى بود
كه در كوه كنار حرم براى حضرت ميزدند كه چند روز قبل از حج آنجا تشريف داشت. چشم حضرت
بشترى افتاد كه به دو مىآمد فرمود:
بپروردگار كعبه كه اين
هشام است. ما فكر ميكرديم مقصود حضرت هشام از فرزندان عقيل است كه او را بسيار
دوست ميداشت، كه ناگاه هشام بن حكم وارد شد و او در آغاز روئيدن موى رخسار بود و
همه ما از او بزرگسالتر بوديم، امام صادق برايش جا بازكرد و فرمود، هشام با دل و
زبان و دستش ياور ماست سپس فرمود: اى حمران با مرد شامى سخن بگو. او وارد بحث شد و
بر شامى غلبه كرد سپس فرمود: اى طاقى تو با او سخن بگو. او هم سخن گفت و غالب شد
سپس فرمود: اى هشام بن سالم تو هم گفتگو كن او با شامى برابر شد [هر دو عرق كردند]
سپس امام صادق (ع) بقيس ماصر فرمود: تو با او سخن بگو او وارد بحث شد و حضرت از
مباحثه آنها ميخنديد زيرا مرد شامى گير افتاده بود پس بشامى فرمود با
نام کتاب : ترجمه اصول کافي شيخ کليني نویسنده : مصطفوى، سيد جواد جلد : 1 صفحه : 241