خودمان، پسرانمان، زنانمان، و كسانى كه
وابسته مستقيم ما هستند، جمع شويم و بگوييم بار الها، لعنت تو، دورى از رحمت تو،
عذاب تو، بر آن گروهى باد كه در اين داستان راه دروغ مىروند! پيغمبر آنها را به
اين كار دعوت كرد و آنها هم، كه بيشتر اسير احساس بودند تا دنبالهرو منطق، سنگر
را خالى كردند و عقبنشينى كردند. گفتند: نه، ما جرأت نمىكنيم.
اين تاكتيك بسيار مناسب بود، براى اينكه تبليغات مسيحيت قبل از شروع
اسلام آرام آرام در شبه جزيره شروع شده بود و پايگاههاى كوچك مسيحى در اين طرف و
آن طرف به وجود آمده بود و مسيحيت داشت مشركين را از شرك بتپرستى به يك نوع شرك
سهگانهپرستى سوق مىداد. اسلام آمد تا اين مردم را به سوى يكتاپرستى واقعى دعوت
كند، اما مسيحيت بر سر راهش قرار داشت. تبليغات مسيحى، گيرايىهاى خاصى دارد. بايد
بر سر اين گيراييها ايستاد. اول با منطق، و اگر منطق كارگر نيفتاد با چنين
تاكتيكى. به محض اينكه مسيحت در برابر چنين دعوتى عقبنشينى مىكرد، همان
عقبنشينى افكار ديگران را براى توجه بيشتر به منطق اسلام آماده مىكرد. همين طور
هم شد. گروه مبلّغان ورزيده مسيحيت كه به مدينه آمده بودند تا با پيامبر مباحثه
كنند و او را در زمينه اعتقاد مذهبى صحيح در نظر ديگران محكوم كنند و گسترش اسلام
را از طريق اين مباحثههاى جدالآميز متزلزل كنند، در برابر چنين صحنه
احساسانگيزى به ناچار عقبنشينى كرد. و اين عقبنشينى پيروزى بسيار ارزندهاى
براى نهضت اسلام بود.