فقاهت ندارد و كار فقيه نيست. فقيه، با
استفاده از مطالعات تخصصىاش و مقام فقاهتش فتوا مىدهد و مثلا مىگويد براى آنكه
طلاق درست باشد بايد در برابر دو عادل انجام گيرد. بسيار خوب؛ شما آمديد احمد و
نقى را براى شهادت دعوت كرديد. مىگوييد اينها عادل هستند؛ مىخواهيد در برابرشان
طلاقى انجام بدهيد. مرجع تقليد از راه مىرسد مىگويد، طلاق نده! چرا؟ براى اينكه
احمد عادل نيست. شما در اينجا چه مىكنيد؟ آيا مىگوييد، خوب، چون مرجع تقليد
مىگويد احمد عادل نيست، پس او ديگر عادل نيست؟ نه! مىگوييد آن مرجع احمد را درست
نمىشناسد؛ من بهتر از او احمد را مىشناسم؛ من با او معاشرت دارم و او را عادل
يافتم. اطلاعات آقا درباره خصوصيات احمد از شما كمتر است. آيا اين خدشهاى به
فقاهت آقا وارد مىآورد؟ نه! تشخيص اينكه اين آقا عادل است يا عادل نيست چه ربطى
به فقاهت دارد؟ مطالعات تخصصى فقاهتى در تشخيص اينكه اين آدم، آدم درست و راستى
است اصلا نقشى ندارد.
در اينجا فوت و فن معاشرت را بلد بودن راهگشاتر است و بهتر مىتواند
به آدم نشان بدهد كه اين آدم، آدم درستكارى است. اتفاقا سر خيلى از اين آقايان
فقها، آدمهاى ظاهر الصلاح دغل كلاه مىگذارند. فاسق واقعى خودش را به اينها عادل
جا مىزند، چون آنها كمتر در زندگى اجتماعى حضور دارند و از اين دغلبازيها كمتر
خبر دارند. بنابراين، نظر آقا در مورد عادل بودن يا فاسق بودن او با نظر مردم ديگر
هيچ فرقى ندارد و حتى گاهى هم ارزش كمترى دارد. وقتى مىگوييم ارزش نظر آقا در اين
مورد