جديد در جامعه ظهور مىكند، چنين نيست كه از
همان ابتدا همهچيز را دربست، كلى و جزيى، ويران كند و بگويد هرچه تاكنون بوده به
كلى ملغى و بىاعتبار است و من حتما بايد به جاى تكتك آنها چيزهاى نويى بياورم.
هيچ مسلكى، حتى انقلابىترين مسلكهاى دنيا، اصولا توفيق اين كار را نمىيابد. هيچ مسلكى
نمىتواند هنگام ظهور به مردم بگويد اگر تا به حال، مثلا، نفس مىكشيدهايد، ديگر
نفس نكشيد چون من مىخواهم سيستم جديدى براى نفس كشيدن شما اختراع كنم و اگر قرار
باشد كه شما مردم مثل سابق نفس بكشيد، انقلاب ما تكميل نمىشود و انقلاب نيست، چون
انقلاب بايد همهچيز را زيرورو كند، از جمله طرز نفس كشيدن را! و هكذا در مورد
خوابيدن، راه رفتن، غذا خوردن و ... هيچ مسلك نويى اين كار را نمىكند. يك مسلك نو
اگر صددرصد انقلابى باشد اعلام مىكند كه اى مردم، آنچه تاكنون به آن عمل
مىكردهايد از اين لحظه به بعد به شرطى ارزش و اعتبار دارد كه به صورتى از صور از
طرف مسلك جديد بر آن صحه گذارده شود يا گر صحه گذارده نمىشود، راه تازهاى در
برابر راه كهنه و قديم بر شما عرضه بشود. بنابراين، در حقيقت برخورد مسلك انقلابى
نو با تمام سنتها و قانونها و عادتهاى حاكم بر جامعه، در يك فرمول كلى خلاصه
مىشود: مسلكى نو آمده؛ از اين پس هيچكس اجازه ندارد هيچيك از ارزشهاى قبلى را
معتبر و محترم بشناسد مگر اينكه آن ارزش قبلى از طرف مسلك نو تأييد شود. براى
اينكه مردم به دردسر نيفتند به آنان گفته مىشود هرجا مسلك جديد راه تازهاى