قَذْفْ، و پاكىِ دامنِ ماريه و پاكىِ مابور،
آن خدمتگذارِ ماريه علم داشتند؛ و مسأله در نزد ايشان مانند آفتاب روشن بود. ولى
حضرت رسول مىخواهند قضيّه را طورى واضح و روشن به مردم نشان بدهند كه اين اتّهام
تا روز قيامت از دامن بيگناهى شُسته؛ و لكّه ننگ بر دامن مُفتَرِى باقى بماند.
واقعاً فكر كنيم و ببينيم كه آيا پيغمبر بهتر از اين مىتواند عمل
نمايد كه به أمير المؤمنين عليه السّلام بگويد: با شمشير به سمت مابور حركت كن! و
او هم بدين قسم براى اينكه خود را از تهمت خارج كند مسلّماً كشف عورت كند. و يا
طبق روايت «حِلْيَة الاوليآء» چون مرد محترمى است و نمىخواهد كشف عورت كند،
بعنوان اينكه خواسته از درخت خرما بالا برود، خود را به پائين انداخته پاهايش را
بلند مىكند كه بگويد: من كشف عورت نكردم؛ بلكه پاهايم بلند شد؛ تا قضيّه روشن
شود!
درست توجّه كنيد! اين قِسم، أمير المؤمنين عليه السّلام حقيقت مطلب
را نزد رسول خدا برده است و آنحضرت براى مردم روشن مىكند كه: اين اتّهامى كه شما
به مابور نسبت داديد، سالبه به انتفا موضوع است؛ و چه گناه عجيبى مرتكب شديد! چه
اتّهامى به ماريه قبطيّه، آن زنِ عفيف و نجيب، و به إبراهيم زديد! كه رسول خدا
فرمود: اگر بنا بود پس از من كسى پيغمبر بشود- و ختم نبوّت بر آنحضرت تحقّق نگرفته
بود- به اين فرزندم إبراهيم داده مىشد. اينقدر در او قابليّت بود! و با اين كشف
خارجى آبروى عائشه و سائر مُفسدين بكلّى از بين رفت.
و رسول خدا نمىفرمايد: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى يَصْرِفُ عَنَّا
الْعَار؛ عار و ننگ را از ما برداشت؛ بلكه مىگويد: حمد اختصاص به خدائى دارد كه
امتحان را از ما برداشت و چهره زشتِ نتيجه فتنه و فساد را از ما برگردانيد و براى
عائشه و حَفْصه و پدرانشان، و منافقين و يهود و نصارى، و سائرين، خوب روشن نمود كه
قضيّه از اين قرار است. اين يك أمر باطنى و قرار دادى بين رسول خدا و